مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

روزهای معمولی

سلام

پسرکم بعد از مدتها امروز رفته مهدکودک، خیلی خیلی خوشحال بود، (یک‌موقعهایی  که شرایط خوابیدن دخترهای خواهرم را میبینم که در شرایط عادی قبل از ۱۲ظهر بیدار نمیشن، فکر میکنم نکنه یک روزی بگه خدا ازت نگذره مامان که باعث شدی من هرروز صبح ، کله سحر از رختخواب بزنم بیرون و برم مهد کودک) وقتی میبینم دلتنگ مهد میشه، کمی خیالم راحت میشه.

انشالا اگر تا یک هفته دیگه من هم علایم نشان ندم، میشه امیدوار بود به خیر گذشته.

تاریخ ممیزی رسمی شرکت مشخص شده و قشنگ افتادیم توی یک ماه سنگین و نفسگیر، گاهی آرزو میکنم چشمانم بسته بشه و بیست و چهارم بهمن پلک باز کنم و ببینم این روزها گذشته.

بارش باران مبارکمان باشد، فکر میکردم نکنه که دیگه عطر خوش باران را حس نکنم؟ بلاخره بارید. اگر صدای ریزش نرم برف هم به گوشم برسه ،دیگه خیالم راحت میشه.

الهی الهی هیچ وقت با مریضی کوچولوها روبرو‌نشیم، تحملش طاقت فرساست.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.