مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

تخت

سلام

روی تخت دندانپزشکی هستم و برای فرار از استرس مزخرفش به اینجا پناه آوردم. بدون مقدمه دچار دندان درد داغونی شدم و از شب قبل تا الان هلاک شدم. لامصب زندگی را برایم سیاه کرد تو این ۲۴ ساعت.


*دو ساعت بعد

مجددا روی تخت هستم. به دلیل عفونت دندونم باید آنتی بیوتیک تزریق کنم. در حال انتظار برای نتیجه تست، گوش جان سپرده ام به فرمایشات پرستار و درد دلهایش برای آقای پرستار و ظلمهای مادر شوهر خدا بیامرزش در حق او و فرزندانش.

دلم‌میخواد دندونم را نجات بدم از کشیدن. خیلی غمگینم برای از دست دادنش.

چرا خانواده همسر خانم پرستار اینقدر بدجنس هستن؟

چقدر آقای پرستار مهربون و گوش شنوا داره.دائم هم‌ میگه اوه اوه اوه.


**صدای پسرک از بیرون مطب میاد. ماما گویا صدایم میکنه. دلم پر میزنه برای بغلش

نهار بدمزه

سلام

حسم این روزها شده مثل توپ وسط یک زمین بازی، شوت میشم به هر طرف، با هر نفر. میخوام مقاومت کنما اما قدرت ضربه ها بیشتر از مقاومت منه. از این طرف به اونطرف زمین تو حرکتم بدون اینکه بدونم بلاخره کی از زمین بازی خارج میشم.

*نهار امروز شرکت را بسیار دوست نداشتم. فکرش را بکنید معمولا گرسنگی به من امان فکر کردن در مورد طعم غذا نمیده، وقتی یک چیزی را  دوست نداشتم دیگه اوضاع خیلی خرابه.

*قدیما توی فرم استخدام یک‌سوالی بود که میپرسید در مورد ویژگی مثبت و منفی خودتون بگید. معمولا  ویژگی مثبت به ذهنم نمیرسید، از منفیها هم خجالت میکشیدم. هی میومدن جلوی چشمم و هی نگاهم راومیچرخوندم که یعنی من نمیبینمتون.  الان که خیلی گذشته‌بازهم توی انالیز خودم همون منفیها هست، بدون تغییر . انگار فقط مریم ۲۰ ساله شده مریم ۳۸ ساله.

اعتماد کردن، اعتماد کردن و اعتماد کردن  یا به عبارت خودمونیتر ساده لوح‌بودن، احمق بودن.

فعلا

جشنواره جان

سلام

صبح زیبای ابری و مه آلودتان بخیر خوشی

یادش بخیر کمی قبلترها بهمن ماه بود و عالم جشنواره وذوقهایش. ‌آنقدر درگیر شدم که انگاری صدها سال میگذره از روزهای پرهیاهو و شلوغ بهمن. 

عجب واقعا عجب از سرعت زندگی.