مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

نهار بدمزه

سلام

حسم این روزها شده مثل توپ وسط یک زمین بازی، شوت میشم به هر طرف، با هر نفر. میخوام مقاومت کنما اما قدرت ضربه ها بیشتر از مقاومت منه. از این طرف به اونطرف زمین تو حرکتم بدون اینکه بدونم بلاخره کی از زمین بازی خارج میشم.

*نهار امروز شرکت را بسیار دوست نداشتم. فکرش را بکنید معمولا گرسنگی به من امان فکر کردن در مورد طعم غذا نمیده، وقتی یک چیزی را  دوست نداشتم دیگه اوضاع خیلی خرابه.

*قدیما توی فرم استخدام یک‌سوالی بود که میپرسید در مورد ویژگی مثبت و منفی خودتون بگید. معمولا  ویژگی مثبت به ذهنم نمیرسید، از منفیها هم خجالت میکشیدم. هی میومدن جلوی چشمم و هی نگاهم راومیچرخوندم که یعنی من نمیبینمتون.  الان که خیلی گذشته‌بازهم توی انالیز خودم همون منفیها هست، بدون تغییر . انگار فقط مریم ۲۰ ساله شده مریم ۳۸ ساله.

اعتماد کردن، اعتماد کردن و اعتماد کردن  یا به عبارت خودمونیتر ساده لوح‌بودن، احمق بودن.

فعلا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.