مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

دقیقا دوماه از ورود جانکم به خانه میگذرد. تعریفها و گفتنیهای مادرانه که رنگ و بوی نَدید بَدیدی هم داره زیاد گفتم و احتمالا شنیدید، زیر و شدن بنیان خانواده مان هم به کنار.اصلا همه چیزش به کنار، امروز صبحش هم به کنار.

دوماه گذشته هرروز صبح در خواب عمیق بوده که من از خانه خارج شدم.  امروز کمی قبل از ۶، که ساعت زنگ بزند، با صدای نوچ نوچی از خواب پریدم، عشق مادر، ذوق  زده بیداری خودش و بیدار کردن ما، شیرین کاری جدیدش را به نمایش گذاشته بود، توانسته بود با کمک نرده تخت بایستد و تلاش میکرد با سروصداهایش ما را بیدار کند تا نمایشش را ببینیم. چلاندمش، آنقدر چلاندمش که جیغش درآمد، مردم از حس قشنگی که گرفتم، جان مادر دل میبرد و مرهم میگذارد روی هرچه زخم هست.

نظرات 2 + ارسال نظر
samira سه‌شنبه 9 مهر 1398 ساعت 19:29 http://sama92.blogfa.com

عزیزم ..خدا حفظش کنه

ممنون از لطف شما

سهیلا سه‌شنبه 9 مهر 1398 ساعت 09:22 http://Nanehadi.blogsky.com

ای جان.خدا رو شکر.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.