سلام
دقیقا دوماه از ورود جانکم به خانه میگذرد. تعریفها و گفتنیهای مادرانه که رنگ و بوی نَدید بَدیدی هم داره زیاد گفتم و احتمالا شنیدید، زیر و شدن بنیان خانواده مان هم به کنار.اصلا همه چیزش به کنار، امروز صبحش هم به کنار.
دوماه گذشته هرروز صبح در خواب عمیق بوده که من از خانه خارج شدم. امروز کمی قبل از ۶، که ساعت زنگ بزند، با صدای نوچ نوچی از خواب پریدم، عشق مادر، ذوق زده بیداری خودش و بیدار کردن ما، شیرین کاری جدیدش را به نمایش گذاشته بود، توانسته بود با کمک نرده تخت بایستد و تلاش میکرد با سروصداهایش ما را بیدار کند تا نمایشش را ببینیم. چلاندمش، آنقدر چلاندمش که جیغش درآمد، مردم از حس قشنگی که گرفتم، جان مادر دل میبرد و مرهم میگذارد روی هرچه زخم هست.
عزیزم ..خدا حفظش کنه
ممنون از لطف شما
ای جان.خدا رو شکر.