مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

شنبه شب زیبای دی ماهیتون خوش باشه الهی

پساپیش، یلداتون هم مبارک باشه. الهی که دورتون شلوغ بوده باشه و تلخی نبودن عزیزانتون که  امسال کنارتون نبودند، در کنار شیرینی اونهایی که بودند، خیلی آزارتون نداده باشه.

من یلدای قشنگی داشتم، به لطف تقارن تعطیلات بلاد کفر با این شب ، چند سالی هست که میتونیم همه خانواده کنار هم باشیم، جایتان خالی، در ۴۸ ساعت، ۴ مهمانی حضور داشتم و در این ۴ مهمانی، در حد مردن چای و شیرینی خوردم،  بی انصافها همه شان از آن مدلهایی که من خیلی خیلی دوست دارم خریده بودند( نه به خاطر گل روی من، اصلا از حس و حال عاشقانه من به این شیرینی اطلاعی نداشتند، صد در صد دست قضا و بلا در کار بود). من هم که کلا این چند روز گذشته ( والبته همین الان هم) از شدت سرما خوردگی و صدای خروس قانقاریا گرفته بی اعصاب و کلافه بودم، چشمم که به ظرف شیرینی می افتاد، جانی برای مبارزات نفسانی نداشتم و ترجیح میدادم افسار تمایلاتم را رها کنم، مدلش را نگفتم؟ این کوچولوهای نرمالو هستند که ریز ریز قالب خورده اند و یکی از مشاهیرشان، شیرینی نخود چی است، از همانها.

خلاصه این از گزارش آنچه در این دوروز بر مریم گذشت.

* یک بلایی سرمن آمده این روزها، در حد مرگ میل به خواب دارم و نمیدانم چه کنم، چنان در سرویس بیهوش میشوم که با هیچچچچ صدایی بیدار نمیشوم. به درب کارخانه که میرسیم در دلم به راننده التماس میکنم که توقف نکند و به راهش ادامه دهد ولی کو گوش شنوا.

* یک خلق و خوش مشاور نَدوستی در وجود من هست شبیه همان حس ک حالی که به پزشکها دارم، کلا دلم نمیخواهد هیچ مدله راهم به ایشام بخورد، تا دلتان ام بخواهد خاطات بد دارم از مدلهای  بی وجدانشان. هرجقدر من ارادت منفی به این قومیت دارم، همسفر قبولشان دارد و تا دلتان بخواهد خاطرات مثبت از این قوم دارد . با شروع داستان نیما و افزایش دغدغه های ذهنی من، اصرار داشت که چند جلسه ای را با بنده خدایی بگذرانم، چشمتان روز بد نبیند ، شخمی میزند روح و روان منرا. هیچ مدلی با عقل سلیم من جور در نمی آید که آدم بنشیند تا یک نفر روانش را زیر و رو کند تازه پول نازنین را هم دو دستی تقدیمش کند، چنین اسکوروچی هست این مریم جان.

شبتون و روزگارتون خوش فعلا


نظرات 4 + ارسال نظر
پویا دوشنبه 17 دی 1397 ساعت 14:38

بنظر میاد کلا تشریف بردین خواب زمستانی ؟!....

پوران جمعه 7 دی 1397 ساعت 21:21

آخی، صدهزار مرتبه شکر، کلی پستت حالم رو خوب کرد، خوش و سلامت باشی همیشه مرمر قشنگ ما

ممنون از لطفت پوران عزیز. انشالا که حال دل شما هم همیشه خوش باشه

سرن پنج‌شنبه 6 دی 1397 ساعت 00:54 http://serendarsokoot.blogsky.com/

سلام
یک هفته قبل یلدای من به در آغوش کشیدن نوزادی شیرین گذشت، وای که آدم اصلا از بغل کردنشون سیر نمیشه!
اما تا برگشتم خونه دوباره حال بد ناگزیرپذیرم شروع انگار ترس های شبانه، حال بدی که هی در تلاشم دور شم و دور بشه و واقعا دارم مبارزه می کنم باهاش اما من هم دقیقا دو سه بار تجربه خیلی ناخوشایند از برخورد با مشاورها داشتم و حالا اعتماد به اوناهم برام سخته. فکر می کنم خیلی کم هستند اونایی که راهکار دادنو بلدند.

من واقعا گیج شدم بین مشاورهایی که حتی سفارشی هم بهم معرفی شدند، تقریبا اکثرشون توصیه های فانتزی میدن و بیشتر از هرچیز حواسشون پیش دقیقه هایی است که برای تو میگذارن

پویا دوشنبه 3 دی 1397 ساعت 09:32

سلام
- یلدای شماهم پساپس مبارکا باشه و چه خوب که خوش گذشته.
- مدل شیرینیها رو چه خوب توصیف کردی، منم با این که چندان شیرینی خورنیستم اما این مدلو دوست دارم مخصوصا همراه چایی
- آااای گفتی حال خواب توی سرویس و هم حالگیری رسیدن به مقصدشو بارها چشیدم

ممنون از لطفتون.
نوش جان شیرینیهای گوگولی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.