مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

خانه پدری هستم و از مادرک سراغ یکسری مدارک را میگیرم. آدرس که میدهد، میگوید کمد قهوه ای، اتاق برادرک. اتاقهای اینجا هنوز با نامهای قدیمش اسم برده میشود. اتاق کنکور مریم، اتاق برادرک، اتاق سرده. به این اسمها نخندید، داستانهایی دارد پشت سرشان. اتاق کنکور، صرفا چون من اولین کنکوری بودم، پسوند مریم را دارد، وگرنه هرسه تایمان در همین اتاق روزهای مشنگ پیش از کنکور را گذراندیم. اتاق سرده، نه اینکه همیشه سرد باشد، در نیمه اول سال، چنان گرم میشود که دقایقی در آن میتواند آدم را پخته تحویل دهد و در نیمه دوم چنان سرد میشود که فرقی با فریزر ندارد و اما اتاق برادرک:

الهی که قربانش بروم که دلم برایش ذره ای شده است. اصرار عجیبی به حفظ کتابها و دفترهایش از اول ابتدایی داشت و دارد. تمام این کتابها که از  ۱۲ سال قبل از دانشگاه و ۴ سال دانشگاه و نشریات مدل به مدلش عجیب و غریب زیاد کرده است، در این اتاق نگهداری میشود و مدل به مدل پوستر روی دیوارهایش هست و هر طرف میچرخی نشانی از برادرک دارد. الان هم که نیست اصرار عجیبی به حفظ همه کتابها و کاغذها دارد و مکافاتی دارد مادرک در خانه تکانیهای همیشگی و نقل و انتقال این کتابها.

ببین یک اتاق برادرک گفتن مادرکم، چطور اسرار خانه پدری را اینجا روی دایره ریخت.

شبتون خوش

سلام

نتیجه چهارشنبه قشنگی که تعطیله، شده یک حیات خلوت قشنگ و پر گل و گلدون.

سه سال، دقیقا سه سال طول کشید تا تصمیمی که برای حیات خلوتمون داشتیم عملی کنیم. گلدونهامونو بردیم پیش باغبان مهربون که با حوصله جواب تمام سوالهای مشنگ منرا در مورد گل و گیاه که شکر خدا ذره ای هم در موردشون اطلاعات ندارم ، میداد و با خاک خوب و گلهای خوشگل برگردوندیم به خونه. هی نگاهشون میکنم، هی حس میکنم وسط یک باغ گلم.

سلام

ظهر زیبا و بارونیتون به خیر

وقت نهار و علی رغم اصرار دوستان که بیا بریم نهار امروز دیزی دارند و لازانیا، بر خودم غلبه کردم (۱)و در حال خوردن خیار و هویج پای سیستمم هستم و همینطوری هم گروه تلگرامی شکایت مشتری را میچرخم و عکسهای مورد شکایت را بالا پایین میکنم تا بتونم یک جوابی برای بیمارستان پیدا کنم و از مهلکه جان سالم به در ببرم، یک دفعه به خودم اومدم و میبینم عجب پوست کلفت چقری شدم، نهار میخورم با چاشنی تصاویر خون آلود، آخه این بود هدف از زندگیم؟

(۱) دلیل همراهی نکردن با دوستان مناعت طبعم نیست. صبح همینها اغفالم کردند و با بهانه دو لقمه املت، یکی از چربترین املتهای عمرم را به خوردم دادند و کیف کردم و البته با این حجم ورود روغن کل سیستمم هنگیده، طاقت یک شوک جدید تو یک روز  را ندارم.

سلام

ظهر شما به خیر

خدا میدونه که برای یک آدم شکمو و چای پرست، هیچ چیزی دلچسبتر از یک شکلات خوشمزه و نازی نازی با یک لیوان چای وسط یک جلسه زشت نیست.

خوش باشید.

سلام

صبح قشنگ بارونی و بهاریتون به خیر.

عشق میکنید با این باران بهشتی؟

الهی که به اندازه قطره قطره هایی که میباره حس و حال خوب براتون پیش بیاد.

امضا:

یک عدد مریم که با خیال راحت امروز صبح کرم زده و الان باید بره پاک کنه بره سالن تولید، تازه لاک هم داره.