مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

تو اوضاع شلم شوروای ممیزی عجیب غریبی که از فردا شروع یک مدرک کم بود. این مدرک خیلی قبلترها باید زده میشد و به هزار و یک دلیل غیر قابل قبول اماده نشده است. امضا کنندگان مدرک سه مدیر هستند. یکی از این مدیرها دیگه بین ما نیست. مدیر دوم، مدیر جان خودم هست. مدیر سوم، کاملا در جنگ سرد با مدیر خودم روزگار میگذراند. مدیر جان خودم مستقیم و غیر مستقیم‌گفت مدرک را اماده کن و امضا مدیر غایب و حاضر را یک جورایی بساز.

خودتان ادامه ماجرا را تصور کنید. این وسط به جرم جعل امضا و باقی قضایا بر باد نروم صلوات.

*یک اعتراف مرمرانه بکنم اینجا. مثل هرچی بگید نگران چند روز اینده هستم که مستر Fبرای بالا پایین کردن مجموعه تو کارخونه حضور داره. آنقدر اسید و باز در معدم تولید شده که نمیدانم تا آخر هفته چیزی از بافت معدم باقی میمانه یا نه. این مستر سابقه پرقدرتی در شرکت ما داره. اخرین بار زمانی اینجا بود که من طفل نو پایی بودم در این شرکت. انقدر همه را چزانده که عملا تمام هفته گذشته کل مجموعه در حالت حکموت نظامی بوده و خدا میداند امروز چند نفر زنگ زده اند و گفته خانم مرمرانه، حواست را جمع کن. مستر بدجوری پوست میکند و علاقه زیادی هم به پوست کنترل کیفیت دارد. خودم کم میلرزم، ملت بندری هم برایم مینوازند.

*آخیششششش. کمی نق نق اینجا حالم را زیر و رو میکند.

**امشب تو راه برگشت به خونه، تو مغازه میوه فروشی، لبوهای کوچولو کوچولو را جدا کردم، همسفر که دید مشغول جداسازی سایزهای گردویی هستم، میگه باز تو ممیزی داری، هنگ کردی و قراره کدبانو گری کنی! چقدر خوبه که نتیجه استرسهای تو روشت شدن شعله گاز میشه .

***طعم لبوها محشر شد. جایتان خالی


 

آذر ماه همیشه برای من نماد یک خانم خوش پوش و جدی و با ابهت بوده، شاید چون آذرنامی با چنین مشخصات تو دوران کودکی میشناختم.  وقتی میاد، خیلی قشنگ‌صدای چکمه های پاشنه دارش را میشنوم و با همین صدا لبخند میاد رو لبم.

امشب که با شنیدن صدای ریزش رفتم سمت بالکن، دونه های درشت برف را که دیدم ، حس کردم آذر خانم داره موهای بلندش را تکان میده و برفها را از روشون بر میداره.

گوارای وجودتون این برف زیبا

خدا وکیلی چیزی تو دنیا پیدا میشه که بتونه مثل یک لیوان چای و یک دونه شیرینی کنارش خستگی را از تنت بکشه بیرون؟ این دو تا کنار هم برای من خود خود معجزه هست.

هوای ابری و اتاق یخ زده و پتوی گرم و پلکهای روی هم همسفر و خواب تا ساعت ۱ ظهر. خدا وکیلی زندگی از این شیرینتر؟

نمیدونم چند سال گذشته از اخرین باری که اینقدر خوابیدم. تمام سلولهای تنم مست کردن از شدت خوابیدن و حال و هوای همچنان خواب آور خونه.

ظهر روز جمعتون بخیر.

سلام خسته نباشید

یک‌پنجشنبه ای میگذرانم جایتان نه خالی. اینطور که کارهایم حلزونی پیش میرود خدا میداند کی به خانه برخواهم گشت. چشمتان روز بد نبیند عینکم را خانه جا گذاشتم الان از یک طرف  چشم درد و از طرفی هم کمر درد  به علت بیشتر از ده ساعت نشستن، امانم را بریده.

مدارکی  که در حال ساختنش هستم (دقیقا ساختن)، مربوط به دوران وزوزک میرزا بوده و نمیدانم این داده ها را دقیقا از کدوم جهنم باید پیدا کنم.

*همسفر جان نزدیک صبح رسید و در خواب دیدمش و الان هم کلی از من شاکی هست که هتوز بعد از گذشت ایییییین همه سال نتوانستم یک تعادل خانواده پسندی بین کار و زندگیم ایجاد کنم.

*شماها خوبین ؟