مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است


سلام . نیمه شبتان بخیر و خوشی

به دلایل بی همسفری و کار زیاد و دودره بازیهای شیفت شب،در یک اقدام مشنگانه امشب را در کارخانه ماندم. خانم خدماتی وقتی فهمید،قبل از رفتن سفارش کرد برای بند امدن این اب روان از مماغ محترم از سوپی که اورده بخورم. مشنگانه یادم رفت تا اینکه صدای شکم گرسنه و چشمهای داغون از کار و کمر خشک شده فهماند زمان زیادی از حرف خانم مهربون گذشته و ساعت خیلی قشنگ‌رسیده به ۱۲.حالا که اومدم تو سوییت دیدم سوپ تو یخچاله و ذره ای انرژی برای گرم کردنش نیست. بی خیال مسواک زدم و حالا که پریدم رو تخت و تو اینستا میچرخم، راه به راه غذاهای رنگارنگ میبینم. انشالا که صدای قار و قور شکم طفلکی به سالن تولید نمیرسه.

*به نظرتون ممکنه نگهبان نصف شب بیاد خفم کنه؟یعنی دوربین میتونه جلوشو بگیره؟تمام فیلمهای ترسناکی که درموردشان شنیده ام امشب در خیالم هستند.

*همسفر به خونم تشنه هست. 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.