مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

نمیدونم شماها تو جمع همکارهاتون یا بهتر بخوام بگم، نیروهای زیر مجموعتون آدمهایی را دارین که از هر راهی جلو برین تا قلقشون دستتون بیاد، موفق نشین؟ تو یکی از شیفتهای من چهار نیروی خانم وجود داره که به شدت آزار دهنده هستند، از هر راهی یاهاشون وارد میشم به بن بست میخورم و متاسفانه به علت اتحادی که با هم دارند، خیلی مواقع در دسرهای زیادی برام درست میکنند. امروز آخرهای وقت که کم کم میخواستم نفس راحت بکشم که آخیش، این هفته هم تموم شد اتفاق بدی افتاد، به دلیل اشتباه کاری یکی از خانمهای این تیم مجبور شدم بهش تذکر بدهم و ناگهان با پرتاب وسایل دستش روبرو شدم و جیغ و فریادها و ادامه ماجرا

خستگی یک هفته پر کارم هوار شده روی روحم، مغزم هنگه از رفتارهای این گروه آدمهایی که میبینم.

عکس العمل مدیرهای بالای سرم برام خیلی مهم شده، احساس میکنم اگر یخواهند به نیروی پرخاشگرم مهلت بدهند، دیگه نمیخوام کار کنم و از طرفی میدونم نبودن من، چیزیه که این چند نفر میخواهند. 

همسفرم نیست، گوشی لعنتیش هم آنتن نمیده،نت هم نداره، به اندازه تمام دقایقی که تو شرکت خودم را کنترل کردم حالم بده، حس میکنم مزخرف گفته هرکی خویشتن داری را توصیه کرده، دلم میخواست وقتی اون جیغ میزد و خودش را میزد، من هم پا به پایش داد میزدم و البته او را هم میزدم. غلط کردم که هیچی نگفتم و آرام کشیدم کنار و اجازه دادم مدیریت بخواد تصمیم گیری کنه. تمام حس بد اون دقایق تو تنم مونده و انگار داره خفم میکنه.

*شوهر بانوی مورد نظر در شرکت کار میکنه، فرمودند پدر منرا در خواهند آورد به خاطر تنشهایی که به بانوی ایشان وارد کردم.

*خواهرکم تماس گرفته که داره میاد پیشم. خبر خوبیه که امشب با این حال مشنگم با در و دیوارهای خونه تنها نیستم، حالم جا میاد وقتی فکر میکنم دوتا تپلکهایش هم هستند و من غرق میشم از لذت بودنشون.

**وضعیت خونم داغونه از به هم ریختگی، خواهرکم گفته هیچ کاری نکنم تا خودش بیاد.

***. دلم همسفرم را میخواد.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.