مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

دیدن درد و مریضی، هزاربار هم که تکرار بشه برای من حداقل عادی نمیشه.

امروز یک ارزیابی از یکی از صدها مراکز دیالیز داشتیم و خدا میداند که چقدر درد حس کردم تو ذره ذره وجودم.دلم میخواست بمیرم وقتی تزریق توی رگ ورم کرده را میدیدم، دلم میخواست بمیرم وقتی شنیدم نیدل ارزان قیمت از چین وارد میکنند، بدون اینکه سیلیکونه باشد و چقدر رگ را خراش میدهد این هزار تومان کمتر، دردم گرفت وقتی شنیدم به خاطر غفلت و کمدانیه یک پرستار، حباب به رگ خونی بیمار دیالیزی وارد شده و اورا به آی سی یو فرستاده  و بیمار فوت کرده وخانواده نازنینش بیخبر هستند که چرا بی پدر شده اند.

میدونم پزشک با وجدان زیاد داریم، میدونم پرستار، مهندس، معلم، مکانیک و ...با وجدان زیاد داریم، اما حتی یک بی وجدانش هم زیاد هست وقتی میبینی چطور زندگیها را داغان میکنند.

*هربار که به مرکز میروم، هربار که دیالیز و دم و دستگاهش را میبینم دلم میخواهد به دانه دانه هایتان التماس کنم که مراقب خودتان باشید، سلامتیتان را مفت از دست ندهید.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.