مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

یادتونه که عشق و‌ جو آب بازی و استخر بازی بعد از غلبه بر غول آب منرا گرفته؟ ماه رمضون که شروع شد، از اونجاییکه قبل و بعد از افطار جان در آب پریدن نداشتم، استخر بازی هم تعطیل شد و نشان به آن نشان که هنوز هم نتونستم تن به آب برسانم، با خودم قول و قرار یک آخر هفته  اب بازی اساسی همراه بهار در خانه پدری دادم اما..،

مدیران عزیزم لطف کردند همین هفته، دقیقا همین چهارشنبه، پنجشنبه که برای اولیش یک عالمه کار تو کارخونه و برای دومیش  یک عالمه آب بازی طراحی کردم، منرا دنبال نخود سیاه فرستادند و اینجانب باید دوروز مورد بحث را در میان خزعبلات آماری بگذرانم، فکر نکنید بی خیال خانه پدری شدمها، نه، پنجشنبه شب میروم، تا جمعه صبح با بهار درون آب بپرم، دوباره جمعه بعد از ظهر برمیگردم، به همین مشنگی، بله. تازه چون قراراست فردا کارخانه نروم، قرار است بیست دقیقه بیشتر بخوابم و آنقدر که این بیست دقیقه به چشمم می آید ، شب یلدا را طولانی حس نکردم.

*از مزخرفات سمت جدیدم توی کارخانه این هست که نیروهای شیفت شب میتوانند نیمه شب تماس بگیرند و خدا میداند که این یکی را نمیدانم کجای دلم بگذارم،دلم میخواهد جیغ بزنم وقتی ساعت سه و نیم بیدار میشوم و از من نظروتصمیم گیری میخواهندکه با فلان دستگاه کوفتی که دارد فلان غلط را میکند، چه کنند؟دقیقا در همین لحظه هادلم میخواهد بگم آقا من غلط کردم، من کنج خانه میمانم و ده تا بچه میزایم (این یکی راکور خواندم) و قرمه سبزی میپزم و نق میزنم و بچه هایم را بزرگ میکنم.

آرامترین آهنگ ممکن را روی گوشی گذاشتم تا به نرمترین شکل ممکن از خواب بپرم، لامصب نیمه شب میشود جیغ دایناسور.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.