مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است


چند روزی هست که تعدادی مهمان از خاور دور در کارخانه ساکن شده اند، مهمانهای بسیار با نمکی هستند و هر روز صبح که ماها خوابالو خوابالو  از سرویس پیاده میشیم و با خمیازه هایی عمیق میخواهیم وارد مجموعه بشیم، انها را میبینیم که شادمانه و قبراق سلام بامزه ای میگویند و لحظه ای لبخند از  روی لبهایشان کنار نمیرود.هر طور بتوانند میخواهند در دیدارهای کوتاه  ارتباط کوچکی  ایجاد کنند.

روز جمعه به خاطر یک بازدید داخلی شرکت مجبور شد تمام کارخانه را به راه بیاندازد و کلی نیرو را به کارخانه بکشاند،چرا؟؟؟ چون خانم ف تو این شلوغیه روزهای پیش از انتخابات فرصت نداشتند روز کاری به مجموعه تشریف بیاورند، اینکه چرا باید حتما می امدند مهم نیست، مهم رفتار بانو بود، هیییییچ سلامی جواب داده نمیشد، همه جا در مورد خرید دستگاههای خاص و خروج ارز از کشور با چنان لحن طلبکارانه ای سوال میکردند که ما مانده بودیم نکنه مجموعه داره مثلا به اسم تولید، ماشینهای مدل خاص وارد میکنه، یا شاید هم در کار واردات ناخن مصنوعی از فلان جهنمه.



یک اهنگ که اتفاقی میشنوی و اتفاقی به دل میشینه:

از تو ای عشق در این دل چه شررها دارم

یادگار از تو چه شب ها ، چه سحرها دارم

با تو ای راهزن دل ،  چه سفرها دارم

گرچه از خود خبرم نسیت ، خبر ها دارم

 

تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی

تو مرا غافل از اندیشه ی فردا کردی

 

آری ای عشق تو بودی که فریبم دادی

دل سودا زده ام را به حبیبم دادی

بوسه ها از لب یارم به رقیبم دادی

داروی کشتن من یاد طبیبم دادی

 

آری ای عشق تو بودی که فریبم دادی

دل سودا زده ام را به حبیبم دادی .

حامد نیک پی