مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

یکی از اصول جدی تو‌هر کاری رعایت نکات ایمنیه، توی رشته من هم این مورد خیلی خاصه و باید بیشتر مورد توجه قرار بگیره اما گاهی تنبلی، بی توجهی باعث میشه آدم خودش را داغون‌کنه، تعداد زیادی مورد تیتراسیون داشتم با یک محلول، باید دستکش میپوشیدم اما دستکش سایز دستم تمام شده قود و عجله داشتم و‌کار باید آماده میشد، مثلا مواظب بودم که دستم آلوده نشود، هیچ چیز هم نفهمیدم ، به خانه که رسیدم، دستم که در دست همسفر قرار گرفت ، صداش خشن و خطرناک شد، صادقانه بگم مثل ...ازش ترسیدم، تمام کف دست لعنتیم اکسید شده و سیاه شده و مثل دستهای پیرزنهای نود ساله چروک شده، نصیحت و تنبیه و ...شروع شد، تو درست نمیشی، درست کار نمیکنی، کار خودت را نمیشناسی، فقط به انجام کار فکر میکنی، حرفه ای رفتار نمیکنی و...مشنگانه لبخند زدم  ، همسفر جان، الان داری سهم گم شدن کارتها را هم استفاده میکنی یا همه این غرغرها سهم دستم هست؟ دستم را پیچاند اساسی و‌یک دیوانه غلیظ هم پشت بندش به من  تقدیم کرد.

*در پیاده روی صبحگاهم به سمت سرویس، معمولا با حالت نیمه خواب راه میروم تا زمانیکه درون سرویس مینشینم بتوانم مجددا به ادامه خوابم ادامه بدهم. امروز هم به روال هرروز راه میرفتم و در حالیکه از کنار ساختمان بلندی میگذشتم با صدای وحشتناکی شوکه شدم و در واقع از خواب بیدار شدم، ساعت شش صبح، شهروند عزیزی که حال ندارد از طبقه هفتم آپارتمان پایین بیاید و آشغالها را درون سطلهای شهرداری بیاندازد، از نیروی جاذبه زمین مدد گرفته و  پلاستیک زباله ها را از همان بالاها به زمین پرتاب میکند، به همین سادگی، پلاستیک بیچاره هم روی زمین پوکید و هرچه فکرش را بکنید درون آن بود و پخش زمین شد و ...چی بگم والا.

*همسفر جان یک عدد قهوه جوش سنتی برای منزل تهیه کرده  و با تمام عشققققق آنرا به من تقدیم کرده تا هی برایشان کافی بسازیم و هی بساط کافی شاپ بازی و شمع بازی و از این قرطی گریها راه بیاندازم و هی sms بزنم که شوهر جان، لطف کنید و قدم  بر سر چشمان من بگذارید و  به کافیشاپ فلان در فلان گوشه منزل تشریف بیاورید. کافی وومنی از من ساخته ایشان با این هدایا. همینطور که مثلا هدیه  را میدهد میگوید نظرت چیه که همانطور که این قهوه جوش را قبل از پروژه آلمان خریدیم، تلویزیون را هم قبل از این پروژه بگیریم، حیف از این فیلمها نیست تو این تلویزیون ببینیم!!! مقایسه را میبینید؟ مجبور شدم‌کنی از آن روی خشن را نشانش بدهیم تا فکر نکند با یک قهوه جوش فسقلی میتواند منرا اغفال کند.

*دلم ضعف میرود با شنیدن بعضی آهنگها، چنان بند بند وجودم  را نوازش میکند که انگار تازه از مادر متولد شدم و ذهنم خالیه خالی از هر مزخرفاتی است.

نظرات 3 + ارسال نظر
طرلان سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 21:43

ای جان،،پس شما هم کافی شاپ خورون راه انداختین...خیلی حال میده میدونم چه لذتی داره شوهر آدم ازین کارا با عشق بکنه...ایشالا همیشه عاشق بمونید
این همسایه با اون حرکت زشتش واقعا شاهکار زده، خیلیییییییییییی بی تربیت بوده، من بودم میرفتم سراغش

به خاطر عدم علاقه همسفر به محیطهای دودآلود کافی شاپهای بیرون، معمولا تو خونه مجبوریم به حداقلها بسازیم و الحق که خوش میگذره،ممنونم عزیزم، انشالا هوای عاشقونه خونه شما هم تا ابد پایدار بمونه.

عمو یکشنبه 1 آذر 1394 ساعت 08:18

اگه منظورتون از مربی بنده هستم که این ره که می روید به ترکستان است.

عمو نگفته بودی اهل ترکستانی، عمو خسیس نباش، زکات علم نشر آن هست.

عمو سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 11:09

حاجی این کافی شاپتون "استفاده برای عموم آزاد است" است یا خصوصی است ؟ می گن تخصص دارین تو قهوه، ما که ندیدم ولی بلدیم بچشیم
در ارتباط با پاراگراف دوم: چه شوهری خوبی دارین که تا الان به 100 روش سامورایی و داعشی نکشتتون.
و من الله توفیق

.حاجی، بسیااااااااااااااااااااااااار خصوصی است اما گاهی میشه روی یکی دو مهمان ویژه هم فکر کرد.(البته فقط فکر).
والا ما که در زمینه قهوه ادعایی نداریم، هرچی تونستیم بسازیم با کمک گوگل جان بوده و بس، اما بسیار دوست دارم که اگر مربی خوبی گیر می آوردم که وقت داشت، چندتا فوت و فن قهوه سازی مشتی یادمان بدهد تا هی این همسفر را ذوق مرگ کنیم.(انشالا که واضحه منظورم از مربی کیه ؟)
عمو مطمئنی پاراگراف دوم دلیلی برای کشتن من دارد؟ ایشون دلایل زیادی برای کشتن من دراد اما آشغال پرتاب کنیه همسایه ها شاملش نمیشود.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.