مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

زندگیه من بدون من

سلام

خسته و‌خوابالو از سرکار برگشته و خودم را روی مبل انداختهدو‌چشمهای خسته ام را به صفحه تبلت دوختم، خبرها پشت سر هم سرازیر شد و  گل درشتشون هم اخبار فرانسه بود. دلم درد گرفت، این همه کشتار اذیتم میکنه، این همه وحشیگری، تمامی هم ندارد، همه جا هم هست. هرروز با یک اسم جدید، یک روز رژیم بعث و یک روز طالبان و تندروهای پاکستان و یک روز داعش و فردا هم با یک اسم دیگه. نمیدانم  ، نمیفهمم این آدمها، چه آنها که اینها را میسازند، چه اینها که اینطوری ساخته میشوند، چی از این دنیا میخواهند، کجای این دنیا که خودش به تنهایی وبدون وجود آدمهای مزخرف  برای سخت کردن  زندگی آدما کافی هست را میخواهند داشته باشند، ته ته خواسته هاشون چیه؟ دلم شور برادرک را زد که کمی آنطرفتر مشغول کشتی گرفتن با زندگیش هست، خبر آرامش را که داد خیالم کمی راحت شد.

*همه کارتهای بانکیم درون یک‌کیف هست و معمولا این کیف همراهم نیست، چند روزی جلوی چشمم ندیده بودمش و خیلی قاطع فکر میکردم پیش همسفر هست، هزاربار  ازش پرسیدم و  هزاربار جواب داد که پیشش نیست، خسته بودم، اعصابم هم کش آمده بود، خرشدم و صدایم هم بالا رفت که آخه تو چرا اینجورییییی؟چرا حواست جمع نیست؟(ذهنش که شلوغ میشود کمی حواسش پرت میشود) . یک کیف دستی از ته کمد را برداشتم و برای اینکه با اطمینان نشانش بدهم که توی هیچ کیفی از من کارتهایم نیست، کیف را روی تخت پرت کردم و کیف کارتها از آن بیرون افتاد، لال شدم، آنقدر از خودم و عصبانیتی که نمیدانم از کدام گوری در وجودم جمع شده بود کفری شدم که حد نداشت، مثل همیشه بخشید.

 *امروز توی محل کارم یک فرم جلویم گذاشتند و‌گفتند پرش کن، گیج گیج فرم را خواندم تا رسیدم به این بند که:در صورت فوت شما بیمه شما به چه کسی تعلق بگیرد و با چه درصدی؟ بند دلم لرزید، به نظرم یک جورهایی وصیت نامه بود، به آقاهه میگم این یعنی وقتی من مردم؟؟؟این یعنی وراث من کی هستند؟هی میگه دور از جون و البته بعدا میگه بله، جالب بود، حس خنکی بود، همسفرم،پدرم، مادرم وارثین من هستند اگر من مردم. تو سرویس به آدمهای زندگیم بعد از نبودنم فکر میکردم، اینکه چی میشوند؟ چقدر نبودنم اذیتشون میکنه؟ پدرم، مادرم، برادرکم، خواهرکم، بهارم، دوستانم و فراتر از همه اونها همسفرم، عزیزان زندگیم با نبودن من اذیت میشن، یک فحش ۱۸+ به خودم دادم و تصویر زندگیه بعد از مریم را از توی سرم پاک کردم، ترجیحا دیگه بهش فکر نمیکنم، هر چه پیش آمد، آمد دیگه.

*ممنون از ابراز شادمانیتون برای برآورده شدن آرزوهای من، راستش من تو زندگیم یک چیزی را خوب فهمیدم، اینکه به هر آرزویی قطعا میرسم، منتها موقع رسیدن به اون آرزو کمی خاصه، خیلی وقتها از خیلی آرزوهام پشیمان شدم، برای همین نکته حساس زندگیه من رسیدن به آرزوهام نیست، انتخاب آرزوهای درست و ترس از آرزوها و خیالهای نه چندان مناسبه.اگر برای من آرزوهای خوب دارید، آرزو‌کنید که به همه آنچه که بهترین است برسم.

**یادته؟بهترینهای خداوند را برایم آرزو‌کردی.


نظرات 5 + ارسال نظر
سرن دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 22:14 http://serendarsokoot.blogsky.com/

آخه قهر همسر من از شدید شروع میشه و کم کم رو خفیف میره تا محو بشه و از بین بره. یهو آشتی نمی کنه که من شوکه بشم

خدا را شکر که بلاخره محو میشه، طیف قهر شوهرت مثل طیف رنگین کمانه. از تند شروع میشه و بلاخره خیلی آروم‌تمام میشه.

په پو دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 19:42 http://aski-ewin.blogsky.com

جدا ما چرا گاهی اینجوری می شیم؟ من خیلی وقتا در مورد همسرم زود قضاوت می کنم و بعدا می فهمم اشتباه کردم. ولی یه چیزیم خوبه که به زبون نمیارم افکار شیطانیمو

چون انسانیم و البته انسان گاهی اشتباه میکنه، چه خوب که کنترل زبانت را داری، کنترلر من گاهی ضعیف عمل میکنه.

عمو یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 03:41

ما ظاهر مان خشن است وگرنه باطنمان گونجیشک است.
حتی یک کودک هم با خواندن وبلاگ شما می فهمد که شوهرتان دیوانه وار عاشقتان است، از این رو نگران به جریان افتادن بیمه عمر نباشید. مطمئن باشید اگر خودتان با فکر و خیال و نگرانی های واهی خودتان را ریزریز نکشید، سایرین شمارا به خاطر چند میلیون پول بیمه نخواهند کشت.

البته که شما باطن و احتمالا ظاهر (این احتمال ظاهر صرفا به دلیل وجود سبیل مبارک است، چون وجودش معمولا باعث کمی جدیت در چهره میشود) گنجشکانه و مهربانی دارید.
خداوند اگر هیچ چیز، هیچ چیز هم به من نداده بود، با قرار دادن همسفر در زندگیم، همه آن نداده ها را تلافی کرده است(مطمئنم که این جمله را صرفا یک تعریف جوگیرانه از همراه زندگیم تلقی نمیکنید)، خودم بیشتر از هرکسی از علاقه و عشقش به خودم اطمینان دارم، اما گاهی مریم کودک درونم داشته هایش را فراموش میکند و بد قلقی میکند و دمار از روزگار هردونفرمان در می آورد، من در تمام عمرم از تنها کسی که ترسیدم که نیست و نابودم کند خود خودم بودم و بس.
عمو‌پسرک را یک ماچ گنده (شبه گاز) از طرف من بفرمایید.

سرن یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 00:54 http://serendarsokoot.blogsky.com/

من یه بار اینجوری ضایع شدم. اما برخورد همسر مان اصلا اینجوری آقا منشانه نبود. سریع چند روز قهر کرد
من وقتی به بعد از خودم فکر می کنم، تا شب هفت حداقلش پیش می رم. بعدشم آقامونو زن می دم، خلاص! البته با اومدن کونوسچه وقتی فکرشم میاد تو سرم به خودم میگم نه، من حق ندارم بمیرم چون پسرم نباید بی مامان بشه!

دقیقا چند روز در قهر تشریف داشتند؟
عزیزم تو فقط به روزهای قشنگت با کونوسچه فکر کن، مثل من مشنگ بازی درنیار.پسرت حق داره حالا حالاها مامان مهربونش را داشته باشد.

عمو شنبه 23 آبان 1394 ساعت 21:54

قدر شوهرت رو بدون آبجی، من جاش بودم و کارت ها رو میدیدم الان اون بیمه عمر داشت کارای اجرایی اش رو طی می کرد

عمو بد شرمنگی بود، خیلی بد، خدا نصیب گرگ بیابان نکنه، اما این جملات آخر شما بنده را عجیب به فکر برد، نکنه وسوسه این بیمه عمر و البته ناخونکهای گهگاهیه من به اعصاب همسفر این فکر را تو ذهنش تقویت کنه که...یا خدا.
عمو‌اینقدر خشن نباش، خوب نیست براتون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.