مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

تعطیلاتی که من گذراندم

ظهر جمعه، بعد از مدتها با یک دل خوش مشغول گفتگو با همسفر بودیم که چقدر خوبه که همدیگر را درایم، چقدر خوبه که قدر لحظه لحظه های زندگیمونو میدونیمو چقدر خوبه که..تو همین گفتگوهی دوست داشتنی، طبق روال بدبینانه وجودم که تو اوج خوشی یاد اتفاقهای بد می افتم، یک دلشوره بد پیدا کردم، که نکنه حالا که بعد از مدتها وضعیت کار همسر رو به راه داره میشه و خودمون دوتا هم خوبیم و حال خوبی داریم قراره یک اتفاقی بیافته و بگم کاش همون روزهای سخت بود، نکنه...نکنه...

توی اپارتمانت ما همه واحدها تقریبا از نظر فرهنگی شبیه هستند و تا حالا همسایه های بسیار مناسبی داشتیم، یکی از واحدها به مستاجری داده شده که از روز اول این جناب وخانمش در کنار ظاهر بسیار نامتعارفشون  سروصداهای بد و درگیریهای ریز ریزی درست میکردند، کج دار ومریز در کنار اینکه به صاحبخانه ایشان اطلاع داده شده بود که قرارداد ایشان را تمدید نکند با انها مدارا میشد تا دردسر زیادی درست نشود. آخرهای شب همسایه ای که در واحد زیرین این عزیزان سکونت دارند، امدند درب منزل ما و به همسفر که مدیر ساختما هم هست، اطلاع دادند که واحد مذکور سروصدای بسیار زیادی داره و بچه مریض انها دائم از خواب میپره، لطفا تذکری به اونها بده، همسفر هم شال و کلاه کرد و رفت درب منزل انها و از خانم همسایه در خواست کرد به دلیل بچه بیماری واحد زیرین آنها کمی مراعات کنند و برگشت پیش من.

چشمتان روز بد نبیند، چند دقیقه ای که گذشت، یک نفر دیوانه وار به درب منزل ما کوبید، آنقدر فحشهای رکیک داد، آنقدر لگد زد که من به حال مرگ افتادم، همسفر کله شق هم درب را باز کرد، جناب آقای همسایه بودند و اعتراض خود را به همسفر با این شکل اعلام کردند که با چه حقی درب منزل ایشان آمده اند و درخواست کاهش سروصدا داشتند. مهمان ایشان آمد و آقا را به کناری کشید و با عذرخواهی از همسفر درخواست کرد که مسئله تمام شود. همسفر که حال ترسیده منرا دید بحثی نکرد واوضاع ظاهرا آرام شد تا اینکه جناب آقای دیوانه که متاسفانه بوی شدید الکل هم میدادند به درب منزل همسایه معترض رفتند و ماجرا شروع شد.

باور میکنید در خیابانی که از کلانتری تا منزل ما فقط ده دقیقه پیاده روی راه میباشد، ماشین پلیس بعد از ۴۵ دقیقه بیاید آنهم بعد  از پنجاه و سه تماسی که به گفته خودشان از آپارتمانهای مختلف به دلیل سرو صدای وحشتناکی که ساعت یک نیمه شب به وجود آمده و با آنها گرفته شده است.

باور میکنید پلیس چندین نفر مست مست را که فریادها و ناسزهایشان تمام کوچه را پر کرده بود بازداشت نکند؟

باور میکنید خیلی راحت، یک نفربتواند بااراذل و اوباشی که میشناسد تماس بگیرد و آنها را نیمه شب به آپارتمانی در شهر بکشاند و چاقو وقمه و چماق به دست،‌به جان آپارتمان بیاندازد و دانه دانه آدمهای موجود را به قتل تهدید کند که به من میگن فلانییییی، از مادر زاده نشده کسی به درب خانه من بیاد و به مهمان من توهین کند!!!!.

با ور میکنید که خانمهایی وجود داشته باشند که چنان ناسزاهای ویژه ای به لب. بیاورند که شما را به این شک بیاندازند که واقعا خودشان به تنهایی میخواهند این ناسزاها را عملی کنند؟

باور میکنید که تو اوج حسهای خوبتان، یک نفر همسرتان را به تکه تکه شدن تهدید کند و شما مثل بید بلرزید و لعنت بفرستید به دلشوره بی موقعتان و حسهای مزخرفتان. و لحظاتی فکر کنید واقعا آخر زندگیه شما الانه؟؟؟

باور میکنید قلدر ساختما آنقدر هوار هوار کند و وسط پارکینگ بنشیند تا از حال برود.

باور میکنید روزبعد همه چیزرا انکار کند و شما را متهم کند به ضعیف کشی و مستاجر کشی و اینکه فقط دلتان میخواهد همسایه های ...مثل خودتان با اداو اصول داشته باشید و زورتان به آنها که آدمهایی خاکی و مظلوم هستند میرسد.

باور میکنید همه اینها همینجا، تو همین شهر اتفاق افتاده باشد؟

باور میکنید میترسم همسفرم به تنهایی وارد راهرو شود؟

اگر خودم اینها را شنیده بودم، فکر میکردم  طرف در کدام دالقوز آبادی زندگی میکند که اینطور محله ناامنی میباشد.

* با شکایتی که همسایه ها از این جناب قلدر خان کردند، قرار بر ترک ساختمان توسط ایشان شده است.


نظرات 3 + ارسال نظر
بانو سرن سه‌شنبه 31 شهریور 1394 ساعت 13:04 http://serendarsokoot.blogsky.com/

فکر کنم اغلبمون یه این چنین همسایه ای داشتیم حداقل یه بار. حالا با دوز بالا و پایین تر از اینی که شما دیدی. امیدوارم بعد از اونا یه خانواده خوب بیان.

سلام عزیزم،والا امیدوارم در مرحله اول اینها برن، بعد از رفتنشون انشالا نفر بعدی مناسب باشه.

سحرالف سه‌شنبه 31 شهریور 1394 ساعت 12:09 http://sin-alef.blogsky.com

یا جد سید ربیع
من تپش قلب گرفتم

سلام، والا من هم هنوز تپش قلب دارم

عمو دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت 06:47 http://Mrmustache.blogsky.com

امان از همسایه بد، در دوران کودکی از این صحنه ها بسیار دیده ام. الان خوبی عمو؟ انشاءالله میره راحت میشین. بعضی از زن ها در هتاکی و دریدگی از مردها بدترن. در یکی از همان دعواهایی که در دوره کودکی دیده ام، زن شلوار خودش را در مقابل جمعیت ناظر در آورد و خطاب به مدیر ساختمان گفت بووووق

عمو باور بفرمایید همسایه بد از هرچی فامیل بده ، بدتره. خوب هستیم اما واتقعا من از این آدم میترسم، چون تو شرایط خاصی کاملا عقل خودش را تعطیل میکنه و میتونه هر کار اشتباهی را انجام بده. امیدوارم زودتر بره. هتاکی از هرکسی ناپسندیده است ولی بیرون آمدن بعضی کلمات از دهان خانمها واقعا تهوع آوره.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.