مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

آموزش مجازی

سلام

احتمالا خیلی از شما با سیستم جدید آموزشی و بچه هاتون داستان دارید. عملا بیشتر از بچه ها خودتون دارید آموزش میبینید و تکلیف آماده میکنید و ....

من هم از شاکیهای این موضوع هستم، البته از اونطرف ماجرا. به عنوان همراه و همسفر کسی که داره از راه دور آموزش میده، کلاس برگذار میکنه، مشاوره میده و ....

هرزمانی از شبانه روز را تصور کنید، هر موقعیتی از خانواده را تصور کنید، بلاخره یک نفر توی یک‌گروه پیدا میشه که کاری با همسفر داشته باشه و ایشون را درگیر کنه.با خودم فکر میکنم حتما کارش و دنیای مشنگ مقالاتش براش جذابیت بیشتری داره تا  هیاهوی خونه. وگرنه چطوری حاضر میشه وسط خنده های پسرک موقع غذا خوردن، موقع رقص سه تاییمون که داریم میچرخیم، موقع کنار هم دراز کشیدن و قصه گفتن برای پسرک، بخواد جواب سوالهای تمام نشدنی دانشجوهاشو بده؟

مدتهاست در حال تلاشم تا به خودم بقبولونم حال خوبم وابسته به خودم باشه نه دیگری(تلاش کردم ولی موفقیت زیادی نداشتم)،اما پسرک هنوز برای چنین تلاشهای بیهوده ای خیلی کوچیکه.

۵ دقیقه توقف

سلام

خسته نباشید

توی تعطیلات آخر هفته، در حد ۵ دقیقه مجبور شدم کنار خیابان بایستم. کنار ماشینمون که خانواده ام هم توش بودند. قبل از ساعت ۷. تو همین ۵ دقیقه سه تا ماشین متوقف شد. دو تا متلک بسیار زشت شنیدم. سالها از تجربیات  مشابهی که داشتم گذشته. یادم رفته بود حس مزخرف شنیدن و دیدن نوسانات هورمونی نَرجماعت را.


توی هفته سیر نخوریم

سلام

صبح زود شما هم بخیر باشه انشالا

توی سرویس شرکت ما مثل همه جا ماسک زدن الزامی هست. یکی از همکارها دیر به سرویس رسیده بود و تند تند داره نفس میکشه. بوی سیر شدید میده و اینجانب در حال خفه شدن هستم. آخه چرا اینقدر بوووووو داره؟

*دیشب خواب دیدم. آنقدر داستان خواب زنده و واقعی هست از زمان بیداری کلا منگم و گیج که اون موقع خواب بوده یا الان. البته بوی شدید سیر نمیزاره تو هپروت بمونم و یادآوری میکنه الان بیدارم اما دلم خواب دیشبمو میخواد.

تخت

سلام

روی تخت دندانپزشکی هستم و برای فرار از استرس مزخرفش به اینجا پناه آوردم. بدون مقدمه دچار دندان درد داغونی شدم و از شب قبل تا الان هلاک شدم. لامصب زندگی را برایم سیاه کرد تو این ۲۴ ساعت.


*دو ساعت بعد

مجددا روی تخت هستم. به دلیل عفونت دندونم باید آنتی بیوتیک تزریق کنم. در حال انتظار برای نتیجه تست، گوش جان سپرده ام به فرمایشات پرستار و درد دلهایش برای آقای پرستار و ظلمهای مادر شوهر خدا بیامرزش در حق او و فرزندانش.

دلم‌میخواد دندونم را نجات بدم از کشیدن. خیلی غمگینم برای از دست دادنش.

چرا خانواده همسر خانم پرستار اینقدر بدجنس هستن؟

چقدر آقای پرستار مهربون و گوش شنوا داره.دائم هم‌ میگه اوه اوه اوه.


**صدای پسرک از بیرون مطب میاد. ماما گویا صدایم میکنه. دلم پر میزنه برای بغلش

نهار بدمزه

سلام

حسم این روزها شده مثل توپ وسط یک زمین بازی، شوت میشم به هر طرف، با هر نفر. میخوام مقاومت کنما اما قدرت ضربه ها بیشتر از مقاومت منه. از این طرف به اونطرف زمین تو حرکتم بدون اینکه بدونم بلاخره کی از زمین بازی خارج میشم.

*نهار امروز شرکت را بسیار دوست نداشتم. فکرش را بکنید معمولا گرسنگی به من امان فکر کردن در مورد طعم غذا نمیده، وقتی یک چیزی را  دوست نداشتم دیگه اوضاع خیلی خرابه.

*قدیما توی فرم استخدام یک‌سوالی بود که میپرسید در مورد ویژگی مثبت و منفی خودتون بگید. معمولا  ویژگی مثبت به ذهنم نمیرسید، از منفیها هم خجالت میکشیدم. هی میومدن جلوی چشمم و هی نگاهم راومیچرخوندم که یعنی من نمیبینمتون.  الان که خیلی گذشته‌بازهم توی انالیز خودم همون منفیها هست، بدون تغییر . انگار فقط مریم ۲۰ ساله شده مریم ۳۸ ساله.

اعتماد کردن، اعتماد کردن و اعتماد کردن  یا به عبارت خودمونیتر ساده لوح‌بودن، احمق بودن.

فعلا