مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

آجیل

سلام

تمام سهم پسرکم از حضور من در منزل و در روز گذشته، از ساعت ۱۰:۰۷ شب تا ۱۱:۱۲ بوده، بعدتر خوابش برد و من ماندم و ذهنی آشفته از حجم کارها و حاشیه‌ها که کم کم با خیره شدن به فر موهایش و شنیدن نفس کشیدنش آرام می‌گرفت. پسرکم آنقدر دلتنگم بود که تمام لحظات آماده سازی صبحانه امروزش کنارم ایستاده بود و وسایلش را در کوله اش می‌گذاشت و به شیوه خودش کمکم میکرد‌. آنقدر مراقبم بود که حتی برای خوشحال کردنم پیشنهاد داد برایش آجیل هم بگذارم(در شرایط عادی شدیدا مقاومت می‌کنه).

چند مرتبه باهاش صحبت کردم، شرایط این روزهای کارم را توضیح دادم و معذرت خواستم که ناخواسته کمرنگ (به قول همسفر ،بی رنگ) کنارشان هستم. 

 


نظرات 3 + ارسال نظر
فنجون سه‌شنبه 17 بهمن 1402 ساعت 14:17 http://Embrasser.blogsky.com

چقدر زیاد درکت میکنم ...
برای نیما توضیح بده که سرکار رفتنت کمک میکنه بتونی براش خوراکی بخری و شهربازی ببریش ... تا حدی بفهمه که در قبال این ندیدن ها چیزی بدست میاره تا تحملش بیشتر بشه.

متاسفم اگر شرایط منرا درک میکنید. توضیح میدم اما ذهن و دنیای کوچولوش گاهی خسته میشه

نسیم یکشنبه 15 بهمن 1402 ساعت 13:49

منم شاغلم
همیشه پسرم که کوچیک بود ناراحت بودم از اینکه همیشه کنارش نیستم
البته من ساعت کاریم کمتره و از وقتی بچه دار شدم بیشتر از ساعت 3 شرکت نمیمونم
ولی همیشه یه حالت عذاب وجدان نسبت به شاغل بودنم برای بچه م داشتم و دارم

حس تلخیه، انگار که دائم داری بین حس نیازت به کار و حس مادرانه آن دو پاره میشی. امیدوارم بعدترها، از این اتفاقها ناراحت و ناراضی نباشه

سوگند یکشنبه 15 بهمن 1402 ساعت 08:40 http://Zahcheragh@gmail.com

مامان مهربون ، عذاب وجدان نداشته باش ... مامانای شاغل همه دغدغه عدم حضور دارن ، ولی تو همون ساعاتی که هستی اونقدر از عشق سرشارش می کنی که اون کوچولو انقدر خوب می فمه تو رو ...

ممنون از کامنت مهربونتون. امیدوارم با همان معصومیت بچه گانه اش،منرا ببخشه.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.