سلام
خانه پدری هستم و خدا میدونه وارد شدن به این خونه، وقتی زنگمیزنم و کسی نیست که در را باز کنه،وقتب کسی نیست توی راه پله ها بیاد و از اون بالا قربان صدقه پسرکم و خودم برود و کسی نیست که تمام آنچه من دوست دارم، همسفر و پسرکم دوست دارد پخته باشد، مثل وارد شدن به خود جهنم هست.
خدا را شکر مادرکم کمی بهتر شده و از درد بی امان دستش که بگذریم و از کمر درد شدیدکه بگذریم ، روزگار را راحتتر میگذارند.
پدر کلافه و سردرگم دورش میچرخد، بالش پشت کمرش را جابجا میکند،نفس عمیق میکشد و باز دوباره به پتویی، به لبه تخت به چیزی ور میرود.
الهی که خدا برای هم حفظشان کند که علی رغم جنگ و جدلهای فراوان ایام جوانی، الان لحظه ها را برای هم میگذرانند.
خدا رفتگان شما را بیامرزد و سایه ماندگان را بالای سرتان نگهدارد .
*دوستان جدید منزل من، از حضور مهربانتان، از کامنت های پر از لطفتان سپاسگزارم ، ممنون از بودنتان، ممنون از جلال بودنتان
انشالله پدرومادرتوت سلامت و شاد سالهای سال زنده باشند. وجودشون دلگرمی هست
خیلی ممنون از لطف شما. خدا عزیزانتون را حفظ کنه
ایشالا که مامانت همیشه سلامت و خوب خوب باشن
ممنون از لطف و مهربانی شما