مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

خانه پدری

سلام

خانه پدری هستم و خدا می‌دونه وارد شدن به این خونه، وقتی زنگ‌میزنم و کسی نیست که در را باز کنه،وقتب کسی نیست توی راه پله ها بیاد و از اون بالا قربان صدقه پسرکم و خودم برود و کسی نیست که تمام آنچه من دوست دارم، همسفر و پسرکم دوست دارد پخته باشد، مثل وارد شدن به خود جهنم هست.

خدا را شکر مادرکم کمی بهتر شده و از درد بی امان دستش که بگذریم و از کمر درد شدیدکه بگذریم ، روزگار را راحتتر میگذارند.

پدر کلافه و سردرگم دورش میچرخد، بالش پشت کمرش را جابجا میکند،نفس عمیق می‌کشد و باز دوباره به پتویی، به لبه تخت به چیزی ور میرود.

الهی که خدا برای هم حفظشان کند که علی رغم جنگ و جدل‌های فراوان ایام جوانی، الان لحظه ها را برای هم میگذرانند.

خدا رفتگان شما را بیامرزد و سایه ماندگان را بالای سرتان نگهدارد .

*دوستان جدید منزل من، از حضور مهربانتان، از کامنت های پر از لطفتان سپاسگزارم ، ممنون از بودنتان، ممنون از جلال بودنتان

نظرات 2 + ارسال نظر
لیلا شنبه 2 دی 1402 ساعت 16:46

انشالله پدرومادرتوت سلامت و شاد سالهای سال زنده باشند. وجودشون دلگرمی هست

خیلی ممنون از لطف شما. خدا عزیزانتون را حفظ کنه

نسیم شنبه 2 دی 1402 ساعت 09:33

ایشالا که مامانت همیشه سلامت و خوب خوب باشن

ممنون از لطف و مهربانی شما

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.