سلام
یک دورانی، هرروز صبح با عشق به سمت کارخانه پرواز میکردم و هرروز عصر با عشق به سمت خانه پر میزدم.
چطوری زندگی کردم، چطوری تصمیم گرفتم که الان، از کارخانه به خانه پناه میبرم و از خانه به کارخانه.
خودم در کار خودم ماندم و سختتر از همه اینکه جز خودم کسی نمیتونه کاری کنه.
مریم عزیزم خیلی درکت میکنم. من هم یه روزایی فکر میکردم چقدددر روزهام دارن سخت و تلخ میگذرن تا اینکه با یه برگه ازمایش، همه چیز عوض شد، سرطان مهمون ناخوانده بدنم شد... بیمارستان، مطب، جراحی، mri، ct، ازمایشگاه، بیوپسی و ...جایگزین برنامه ها و ارزوهای کاری و زندگیم شد. تازه فهمیدم اون همه غم و غصه با جسمم چه کرده. با دردهای شیمی درمانی بود که معنی سلامتی را فهمیدم، فهمیدم چقدر فرصت کمه، چقدر زندگی کوتاهه و قراره چقدر زود همه چی تموم بشه. حالا ارزش خیلی چیزها عوض شده، حالا نَفَس عزیزتر شده، حالا مرگ اونقدرها که فکر میکردم از من دور نیست و بازیچه بودن دنیا روشنتر شده
نسرین عزیز سلام
امیدوارم الان حال دلت خوب باشه حتی اگر جسمت همراهی نکنه. از خوندن آنچه گذروندید متاسف شدم نه برای شما ، برای وجود همگیمون که اونقدر لحظه ها را سخت میگیریم تا بلاخره یک جایی یک روزی بدنمون بگه من دیگه نمیکشم.
من میدونم که تنها چیزی که باید عوض بشه نگاه خودم هست. من مطمئن هستم فقط خودم باید جور دیگه همه چیز را ببینم تا اون موقع قشنگی همه آنچه سخت میگذره ، مشخص بشه. تنها جایی که باید تغییر کنه این حس و حال منفی خودم هست.
بازهم از حضورتون ممنونم
سلام ، خوب باشی ... یه وقتا آدما فکر می کنن دیگه هیچی بدتر از شرایط موجود نیست ، ولی وقتی زمان میگذره متوجه می شن نه بابا اینم یه مقطعی بود که گذشت ، حالا الان یکم شکننده شدی که حقم داری فشار روحی و جسمی کار توامان توانفرساست ، فقط تو خونه سعی کن آرامشت رو بیشتر کنی و کمتر دلخور بشی، به خودت کمک می کنه حالت خوبتر شه ...درنهایت کارخانه عوض شدنی است اما خونه ساختنی و ماندنی
سلام، ممنون. قطعا گذشت زمان واقعیت را بهتر نشان میده ولی تا بگذره ، جان آدم را میگیره. تمام تلاشم را برای حال بهتر خونه و اهل خونه میکنم اما گاهی کمی همراهی میخوام