مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

فانتزی‌های لوس

سلام

این مسیر طولانی تا تمام بشه ، احتمالا من دویست تا پست نوشتم، کلافه شدم از طولانی بودنش.

یک چیزهایی تو سرمه ، مینویسمشون تا از ذهنم بیرون برن، اینطوری شاید حال و احوالم بهتر بشه و اینقدر تو  ساختمانها و خیابان‌ها و محله ها دنبال انگیزه حال خوب نگردم.خودم  می‌دونم  نق نق های لوس و بی معنی هست ولی هست، واقعا درون مریم ۴۱ساله، دخترک لوسی هست که گاهی خیلی نیاز داره کسی دل به دلش بده اما.‌.

*مدتی قبل، یک‌ راننده اسنپ خیلی بد رانندگی میکرد، فکر میکردم به مقصد نمیرسم، رفتارش هم داستان داشت ، اطلاعات را برای همسفر فرستادم ، تا روز بعد ندید، برای دیکری فرستادم ، لحظه لحظه رصد کرد و کامنت داد که نگران نباش، آرزو داشتم، حسرت داشتم و دارم همسفر اینکار را میکرد، همسفر گاهی، فقط گاهی نگرانم میشد. تمام امروز دلم میخواست بازهم برایش بفرستم، شاید اینبار فرصت کنه و ببینه ، اما دیده نشدن یک پیغام بعد از ساعتهل، حس بدتری بهم میده.

*گاهی دلم میخواد همسفر بگه من میفهمم چقدر راه دور و کارت اذیت می‌کنه ، خسته ات میکنه، میفهمم که خسته میشی، اما تنها صحبتی که گاهی میشنوم اینه که تو تمام خودت را برای کار میگذاری، هیچ سهمی برای خونه نداری، برای همین اینقدر خسته هستی

*گاهی پسرک زودتر میخوابه، فرصتی پیش میاد که بشه من و همسفر خلوتی ، صحبتی  داشته باشیم، آرزو دارم از خوابیدن پسرک مثل من برای با هم بودن خوشحال بشه اما... همسفر خوشحال میشه نه مثل من، خوشحال میشه و سریع لپ تاپش را روشن می‌کنه ، عشق می‌کنه از فرصتی که پیش میاد و می‌تونه به کارهای تمام نشدنیش  برسه.

...

بکذریم



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.