مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

جلسه های مادری -پسری

سلام

توی مهدکودک جدید پسرم ، والدین خیلی درگیر مهد هستند ، جلسات زیادی برگذار میشه و حدس می‌زنید حضور در این جلسات برای من با شرایط و مسافت کارم چقدر سخت هست ، اما به دلایلی تمام تلاشم برای حضور را انجام میدم.

امروز از اون روزهای جلسه دار بود، ساعتی مرخصی ثبت کردم، توی جلسه بودیم به همراه مربی پر انرژی پسرکم، نیمه دوم جلسه که بچه ها به ما ملحق شدند، پسرک را دیدم که مضطرب دنبالم هست، چشم‌میچرخاند و وقتی منرا دید پرواز کرد، او جسمش پرواز کرد به طرفم و من جان و دلم به پیشوازش رفت ، ضعف کردم برای عطر تنش، برای گرمای آغوشش.برای مامان جونم گفتنش.

تو راه برگشت، حس کردم هزینه سنگین ماشین، وقت زیادی که توی راه میگذارم(مهدکودک در عظیمیه و کارخانه در اشتهارد ،، دقیقا دو سر قطر بزرگ کرج هستند)، گرمای مزخرف و همه می ارزند به اینکه حس کند من هستم، همیشه هستم.


نظرات 2 + ارسال نظر
مهسا شنبه 8 مهر 1402 ساعت 15:19

خوشحالم که داریش وباهاش حالت خوبه

ممنون، امیدوارم او هم از بودن من خوشحال باشه

ویرگول پنج‌شنبه 30 شهریور 1402 ساعت 19:41 http://Haroz.blogsky.com

بمونید برای هم الهییییییی

ممنون از آرزوی خوبتون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.