مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

راننده سرویس مسیر جدیدم پسر جوانی از اهالی دهه هفتاد هست، اصالتا اهل نیشابور هست و جبر زمانه به این خطه آوردش. دنیای جدیدی از موسیقی را به گوش من اشنا کرده ، راننده خوش ذوق و مسیر جدید کمکم می‌کنه مسیر طولانی  اذیت کننده نشه.

امروز صبح فرصتی شد به پسرکم توی خواب نگاه کنم، دلم تنگ شده بود برای دیدن چشماش ، برای مژه های خوشگلش، برای اخم ثابت روی پیشانی  و خیلی چیزهای دیگه، هزار بار تو دلم به خاطر مادری کم و بدم عذرخواهی کردم ایکاش که روزی توی چشمام نگاه نکنه و بگه ایکاش تو نبودی

فعلا

سال ۸۷

سلام

امشب یک آرایشگاهی اومدم که ۱۴سال پیش هم اومده بودم، چهره خانم ، صدای خانم و آرایشگاه همه و همه انکار تو ۱۴سال پیش فریز شده بود، تغییر بزرگ یک عدد کپی از خانم آرایشگر در کنارش بود، دخترش.

خیلی حس عجیب و غریبی بود، انگار ۱۴سال از جلوی چشمم گذشت.۱۴سال پیش خیلی اتفاقها نیفتاده بود، دلم مریم سال ۸۷ را خواست ، مریمی که خیلی چیزها را هنوز تجربه نکرده بود.

صبح ریحانی

سلام

کمی بعد از پنج صبح به روال هر روز از خواب بیدار شدم، بخشی از حیاط منزل سبزیکاری شده و متاسفانه به دلیل زمان محدود ما فرصت چیدن خیلی نداریم. امروز همت کردم و دو سید چیدم که بیارم برای دوتا همکار توی کارخانه ، بوته فلفل را چک‌کردم، فلفل کوچولو زیاد داشت، بزرگ‌ کم، چندتا بزرگ را چیدم و کنار ریحانها گذاشتم، بوته خیار را نگاه کردم، یک دونه تپل پیدا کردم ، گوشه خیار در آستانه خرابی بود، چیدمش برای همسفر و بلاخره آماده کار شدم.

از مورچه های بیشمار که بگذریم (اصلا با مورچه منازل خودتون مقایسه نکنید، بیشمار که میگم واقعا بیشماری)و البته سایر حشره هایی که تمایل زیاد برای ورود به منزل دارند، کم‌کم با فضای خانه کنار اومدم، شبها که همسفر مشغول آبیاری خیاط میشه، معمولا فنجانی قهوه یا چای آماده میکنم و میرم کنارش و تلاش میکنم به خیلی چیزها فکر نکنم، فنجان را که از دستم میگیره خیالم راحت میشه که هنوز جای امید هست.

پسرکم توی دوچرخه بازی ماهر شده، البته هنوز تنها نمیره بیرون ولی کم‌کم داره سیگنالهای من بزرگ شدم را میده هرچند ضعیف، دیروز همینطور که پسرکی را توی محوطه، دوستم، دوستم صدا میکرد، به پدرش تذکر داد بابا من بزرگ شدم لطفا پیش ما نباش.

روزهای زندگی دارند پیش میرن ، با قشنگیهای زیاد، تلخی‌های زیاد، بالا و پایین های فراوان ، یک روز خیابان سیاه پوش، یک روز سفید پوش ،...

توی ذهنم در حال چیدن یک برنامه سفرم، اگر نخندید میگم برای عید ، می‌دونم زود هست اما ذهن من توی شرایط سخت فرار می‌کنه به آینده ، به پسرم روی نقشه مسیر را نشان میدم، به همسفر بی علاقه هتلها را نشان میدم و میرم جلو.

فعلا