مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

دارم از خیابانی عبور میکنم که مدتهاست مسیرم تعریف شده اما ذهنم یک جوری رفتار می‌کنه انگار که اولین مرتبه هست. نرده خیابان، مغازه ها، چراغ راهنمایی ، همشون ، قبلی‌ها هستند اما یک چیزی عوض شده، ذهنم، مغزم توی چند روز گذشته شرایطی گذرانده که انگار همه چیزم عوض شده. پسرکم قول سفر گرفته بود، چمدان در ماشین بود که مجبور شدم  بیرون بیاوریم و عزیز دلم را به بیمارستان برسونیم، امان از بیمارستان، ای داد از بیمارستان ، ای داد از هرچیز این مملکت، ای داد از جان بی ارزش در این مملکت، ای داد از هیچ‌چیزی که سرجایش نیست، ای داد از اشکهای پسرم، عزیز دلم، مردم و زنده نشدم که نشدم. به آسمان چشم دوختم که تو قطعا یک زندگی به ما بدهکاری، یک زندگی به معنی واقعی زندگی.

پسرکم بهتر شده اما خودم یک جوری از دست خودم رفتم که نمیدانم چطور برمیگردم.

نظرات 2 + ارسال نظر
پاییز یکشنبه 18 تیر 1402 ساعت 07:55

سلام مریم بانو انشاء...بیماری از گل پسر دور باشه خداوند نگهدار پسرک باسه .

سلام به شما، انشالا بیماری از همه کوچولوهامون دور باشه

نسیم شنبه 17 تیر 1402 ساعت 13:35

چی شدین؟!!!1
پسرت روبراهه

پسرکم الان خوبه، مدت کوتاهی بستری شد ، الان بهتره اما باید گوش بزنگ باشیم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.