سلام
به لطف عدم تغییر ساعت و جابجا شدن به منزلی که آفتاب از تمام روزنه هایش ورود میکند، از چهار صبح بیدار میشویم ، هرچقدر تلاش میکنیم خواب برنمیگرده، به ناچار مشابه خانواده های روستا نشین قدیمی از صبح زود مشغول کار و زندگی میشیم ، همسفر قسمتی از حیاط که هنوز آماده نشده بیل میزنم و من کمی ریحان میچینم که برای نهار همراه داشته باشم، بوته های فلفل تند کاملا به بار نشستند و چشمک میزنند، از آنها هم میچینم. کمی کارهای خانه پیش می رود و کم کم به سمت درب خروج میروم، به لطف ورود یک سوسک بالدار بزرگ از درز توری پنجره، اول شب هم خوب نخوابیدیم و الان گیج خوابم. مسیر کارم آنقدر طولانی شده که بتونم خواب مفصل داشته باشم، اگر گوشی اجازه دهد.
یک هوای خنک و خوبی شده که دلم میخواد ماشین بره همینطوری و به کارخونه نره.الان دلم اصلا کارخانه و حواشی تمام نشدنی اونرا نمیخواد، دلم هیچچیزی از اون کارخانه را نمبخواد،دلم خلوت و خواب میخواد.