مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مادر-پسری

سلام مجدد

همسفر امشب مهمانی افطار محل کار دعوت هست، حضورش هم اجباری هست. پسرک غمگین بود و اجازه نمی‌داد پدر برود، قرار شد غیبت پدر را دونفری در خانه بازی بگذرانیم، تمام کامیون‌های موجود در حال حاضر تصادف کرده روی زمین و پسرک به عنوان پلیس در حال رسیدگی به امور هست، مریم هم به عنوان مادر آقای پلیس روی صندلی کوچک موجود نشسته و امور آقا پلیسه را مینگرد.

قرار کافی شاپ بعد از خانه بازی هم داریم.‌پسرک در عرض چند دقیقه دوستهایی پیدا کرده و دوستم دوستم صدا میزند و یادم نمی آید آخرین بار چطوری به این راحتی دوستی پیدا کردم، البته خوب یادم هست آخرین دوستی که در زندگیم قرار گرفت چه بلایی به سرم آورد ،بگذریم.

*یکی از چیزهایی که پسرکم در مورد مادرش دوست دارد سوت زدن هست، البته تنها مدل سوتی که بلدم دو انگشت در دهان است که بیشتر به درد مراسم عروسی میخورد اما همین را هم پسرک دوست دارد، بلاخره کم چیزی نیست وسط شلوغی خانه بازی، مادرش دست در دهان سوت بلندی بزند(هنر همسفر در زمینه سوت، آنهم بدون انگشت فوق العاده است)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.