مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام


صبح زود که بیدار شدم، لایه نازک برف را روی زمین دیدم، ذوق زده از  دیدن سفیدی، پسرک را بیدار کردم، تمام وجودش را بوسیدم، تا بیدار بشه، قند توی دلمون آب شد دوتایی، روی زمین کنار پنجره خیره به بارش نرم برف شدیم، موجی از پرنده های مهاجر را دیدیم، ذوق کردیم و ذوق. لباسش را پوشید، بازهم بوسیدمش، به همسفر سپردمش  تا راهی بشن، مثل هرمز هردو را بغل کردم و گفتم عاشقتونم پسرها، روز خوبی داشته باشید.

*فرزند یکی از دوستانم تو‌هیاهوی این روزها از بین رفته، مات و مبهوت رفتار مادرش هستم، خیلی سخت و تنها پسر را بزرگ کرد و رعنا کرد  و حالا...مثل برگ  گلی  بر زمین افتاده، مثل  برگ گل‌های پر پر شده دیگر.

نظرات 3 + ارسال نظر
طلوع چهارشنبه 16 آذر 1401 ساعت 12:10

امان از دل اون مادر،خداوند صبر بهشون عنایت کنه،:
خداوند حافظ گل پسر کوچولوی شما هم باشه

امان از دلهامون، امان از روزهامون
ممنون از لطفت

نجمه سه‌شنبه 15 آذر 1401 ساعت 07:47

چقدر کیف میکنم،مادرانه هاتونو میخونم
خدا برای هم‌نگه تون داره
یه عالمه عشق برای نیما.
این پست،تو پارادوکس عجیبی بود
خدا به همه مادرهای داغدار صبر بده

امیدوارم پسرکم اندازه شما کیف کنه از مادرانه های من. ممنون از لطفتون به من و‌پسرک
الهی،الهی، الهی

نسیم دوشنبه 14 آذر 1401 ساعت 13:42

بیچاره اون مادر

بیچاره اون مادر، بیچاره همه ما با این حجم غم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.