مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

میوه های محشر پاییز

پسرک میوه نمیخوره، مطلقا، جان به لب شدیم چیزی به حلقش بفرستیم. 

صبح توی بغلم در حال ناز و عشوه بود. شعر باران و پاییز میخوند. میوه های پاییزی را اسم برد:پاییز خرمالو داره، گلابی داره، انار داره. چند لحظه تو چشمام نگاه کرد گفت:نیما انار دوست داره، نیما گلابی دوست داره. 

شنیدنش به دلنشینی انفجار طعم گلابی توی دهان بود یا خوش آب و رنگی دونه های محشر انار.

امشب اگر این دوتا را بخوره ، تا ابد ارادتمند گلابی و انار خواهم بود.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.