مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

بوی پاییز پیچیده توی کرج، رنگ‌  و لعاب زرد و نارنجی داره میشینه روی درختها، خنکی فوق العاده صبحها نمیزاره راحت از پتو‌ دل بکنی، باید حال دل خوب باشه برای من عاشق پاییز اما

دوست صمیمی  دوباره باز.دا.شت شده، به دخترهای کوچولوی دوقلویش فکر میکنم و گوشه قلبم تیر می‌کشه .

دخترکی با موهای طلایی ، با بستن موهایش آماده اعت.راض میشه و در چند قدمی از منزل ما به روی زمین می افته، منزل پدرش کمی از خانه قشنگ من فاصله داره و منگ‌ میشم از شکوفه های زندگی دیگرانی که به راحتی به روی زمین می‌ریزه.

دانشگاه شلوغ میشه و گیج و‌منگم که الان سال 78هست یا 88یا 98

.

.

.

*پسرکم‌علاقه زیادی به قرمه سبزی داره،در هربار پرسش برای اینکه چی دوست داری بپزم ،جواب قرمه سبزی میگیرم، هر هفته دیگ  بزرگی میپزم،  بسته بندی میگذارم توی فریزر، خوشحالی نگاهش وقتی قرمه سبزی را میبینه با ستاره های درخشان آسمون برابری داره.

پسرکم‌دلبری می‌کنه و من آرزو میکنم زندگی داستانهای قشنگتری برای نسل اون داشته باشه.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.