مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

ژینا گل من

روزگار غریبی است نازنین

 خیلی غریب

خیلی آشنا

از بیست سالگی تا چهل سالگی خودم ، نمی‌دونم چندبار روزگار این مدلی دیدیم، چندبار ته دلمون آرزو جوونه زده و خشک شده، نمی‌دونم آیا روزی  روزگاری، رنگ و روی متفاوت میبینیم. علی رغم همه تلخیها، سیاهیها، هنوز ته دلم آرزو ، امید وجود داره، ایکاش که ریشه اش در حماقت نباشه.




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.