مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

بوی خوش پاییز ، اول مرداد

سلام 

حال و احوال شما؟خوبین انشالا؟ کرونا، اقتصاد، گشت ارشادو... حال خوب براتون گذاشته؟ خدا را شکر که خوبین.

من و اهل و عیال خونه هم خوبیم، روزگار میگذرونیم، از آخرین پست اینجا خیلی اتفاقها پیش اومده، البته خیلی روزها هم همه چیز مشابه قبل بوده و تغییر نداشته، اوضاع کار حسابی شلوغ و سنگین و پرحاشیه مثل همیشه، هفته قبل مجددا میزبان کروناجان شدم، بلافاصله بعد از خودم همسفر از پا افتاد، خیلی مثل دفعه قبل سخت نگذشت اما سرفه امانم را بریده و هنوز درست نشده.

معدود لحظه هایی که همراه پسرک هستم عشق میکنم از وجودش، حرف زدنش و البته که با تمام توان سرویسمان کرده با انرژی زیادش, تنها بودن من و همسفر اینجا خیلی خیلی سخت‌تر کرده و گاهی فقط برای ساعتی خواب هردو به درگاه خداوند التماس میکنیم و ایکاش ایکاش  میکنیم که ایکاش مسی بود و فقط یک ساعت پسرک امان میداد اما همه اینها میگذرد و انشالا که خیر بگذرد.

یک تجربه تلخ داشتم مدتی قبل، خیلی تلخ، خیلی خیلی تلخ، همکاری داشتم از ابتدای حضورم در محل کار، کم کم مسیر  کارمان از هم جدا شد، بیشتر دوست شدیم، مدتی قبل دردی حس کرد ، توجه نکرد ، ذوب شده در کار توجهی به خودش نکرد تا بلاخره بدنش اعتراض کرد و نتوانست مدتی سرکار بیاد، تو همه جلسات از راه دور حضور داشت، لحظه لحظه چرندیات کار را برایش می‌فرستادم که مبادا حس کند از ما دور شده، قرار بود ببینمش، غفلت مردم، دیدن عقب افتاد آنقدر عقب که فرصتی نماند، همه منتظر برکتش بود،انقدر امیدوار بود که کسی باور نمی‌کرد وخامت اوضاع را، یک روز جمعه تمام شد، رفت، تمام وجودم از غفلت ندیدنش  داره میسوزه، از شوک نبودنش، منگم از نبودنش، هنوز نمیتونم ببینم اسمش توی گروهها ی کارخونه هست و خودش نیست، اینستایش هست و خودش نیست، آرزو میکنم خانواده اش آرام بگیرند و خودم هم که .

 دلم تنگ شده بود برای اینجا، که از دلبریهای پسرک بگم، از آرامش همسفر بگم، از حال و احوال پیچیده خودم، از ندامتها و افسوسهایم. خوبه که این خونه هنوز هست 

فعلا


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.