مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

اُتو کاری

سلام به روی ماهتون

نمیدونم از اخرین باری که لباس اتو کردم، به خصوص لباسهای پدر و مادرم را چندسال گذشته؟ به لطف دیسک گردن و کمر و وقت بسیار کم و البته قیمت مناسب خشکشویی سر کوچه،مدتهاست توی خونه لباس اتو نکردم،لباسها را یکبار درماه میبریم تحویل آقای باران میدیم و  دعایی به جانش میکنیم. این پیشنهاد را به مادر دادم، غوغا به پا کرد ، انگار که بی شرمانه ترین پیشنهاد عالم را دادم، خلاصه که جسم داغان همچنان خودش اتو میکنه و اصرار داره تمام لباسها اتو بشن.

اخر هفته خانه پدری بودم و دیدم مادر میز اتو را اورده کنار اتاق و میخواهد شروع کند، اتو را تحویل گرفتم و اصرار کردم خودم انجام بدم و خیره شدم به پیراهن سرمه ای و چهار خانه پدر روی میز، بعدتر مانتو مشکی مادر و همینطوری تا اخر.

همینطور که اتو روی میز رفت و برگشت میکرد، طبق عادت قدیمی به هپروت رفتم، تمام جزییات زندگیم اومد جلوی چشمم و در انتهای کار، انگار از پیش روانکاوم اومده باشم، ذهنم داغ بود از مرور اتفاقها.

فعلا

نظرات 1 + ارسال نظر
ملیکا یزدی یکشنبه 4 اردیبهشت 1401 ساعت 07:37 https://eghareh.blogsky.com/1401/02/02/post-321/suk

خخخ عین من هستی تو

نکنه منی شما؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.