مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

Highlight

سلام، صبحتون بخیر باشه الهی

بنده خدایی از من در مورد های لایتهای زندگیم پرسید، های لایتهای روشن و منفی. از اون موقع همه جا دنبالشون میگردم، مثلا:

اگر بخوام دو تا زمان طلایی از شبانه روز را اسم ببرم، قطعا طلوع و غروب میشه. وقتی هاله نارنجی و قرمز پخش میشه تو آسمون،  چه از روشنایی به تاریکی بره و چه از تاریکی به روشنایی، در هردو حالت چنان حال و احوالم دگرگون میشه و حس و حالم خوب، که خودم هم‌متعجب میشم، این دو تا زمان  آنقدر مقدس هستند که اگر لحظاتش را با کسی هم شریک باشم، اون آدم هم‌ خاص میشه و تو ذهنم مقامی پا به پای طلوع و غروب پیدا میکنه مثل همون بنده خدا که علی رغم‌تمام خرده شیشه های رفتارش شده یک بُت ته ذهنم.خلاصه که جایتان خالی برای دیدن طلوع محشری که الان جلوی چشم من هست و توی این فصل امکان دیدنش را دارم.دلم میخواد به همینطوری هاله رنگی تا ابد ادامه پیدا کنه و من غرق باشم توی بودنش.

چند هفته اخیر به دلیل مسایل کاری، حدود ده طلوع و غروب را از توی آسمون و در حال پرواز دیدم و خدا میدونه که به چه حس و حال ملکوتی رسیدم توی هواپیماهای دائما در حال لرزش.

یک آرزو برای شما، امیدوارم توی حس و حال تجربه کردن تماشای نارنجی اسمون تنها نباشید و البته همراهتون با گفتن " اوهوم قشنگه " در حالیکه سرش توی گوشی هست، صاعقه نزنه به بادکنک زیبای حال و احوال شما.

*کنار پنجره خونه، گوشه دنج منه اگر پسرک اجازه بده، مدتها بود دنبال نشیمنگاهی بودم برای اونجا که بتونم دقایقی خیره به ویلای قدیمی روبروی خونه باشم و تلاش کنم رشته کوه البرز را از پشت اون در خیلی دوردستها ببینم، فرصت نشده بود دنبال چیزی بروم، همسفر برایم گردالی حصیری با مزه ای گرفته که احتمالا نمونه اش را خیلی جاها دیده باشید، بسیار دوستش دارم و حسم باهاش خوب است اما،  نیما، وروجک امان نمی‌دهد به محض اینکه حس می‌کند قدمی به سمت پنجره و گردالی حصیری برداشتم حتی اگر نیمه خواب هم باشد، به طرف گردالی پرواز مبکند، داستانی دارم ها.

فعلا


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.