مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مه

سلام

توی جاده پر از مه، به سمت کارخونه در حرکتم، آنقدر شدت مه زیاد هست انگار توی استخر شیری، تقریبا چیزی نمیتونم ببینم اما باز دوست دارم خیره بشم به همین فضا و حجم سفید رنگ.اگر این جاده را سالها نرفته بودم و خبر نداشتم پشت این مه چیزی نیست و همون صحنه های هرروزه هست، الان فکر میکردم واااای، یعنی پشت این سفیدی چی هست؟

مه برای من پر از هیجانه، مثل زندگیه،  چیزی نمیدونی، از ثانیه بعد هم خبر نداری، تو استخر شیری بدون دیدن داری جلو میری  تا ببینی روزگار جی جلوی دستت میاره.

فعلا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.