سلام
یکشب سخت داشتیم، همسفر واکسن زده و تب داره، دو نفر از دوستان نزدیکشون سه روز هست با داشتن نامه الزام به بستری موفق به پیدا کردن تخت خالی در کرج و تهران نشدند و متاسفانه حال یکیشون خیلی بد هست.
برای کم کردن رنگ استرس این روزهاپسرک را شدیدا بدخلقی هم میکنه ، در هر حالی آهنگهای جفنگمیزارم و مثلا قِر میدهیم و غذا میپزیم و کار های خونه را هم سروسامان میدهیم اما راستش حتی موقع گوشدادن جینگولگهای شاد، اشکم آروم آروم میاد پایین.
شرایط کارم تو کارخونه یه طوری شده انگار به تلنگری بندم برای از همپاچیدن. یک دفتر نقاشی همراه یک پروانه بزرگ وسطش(دوست جانی گفت پروانه نیست و سنجاقکه)روی میز کاریست. غم کارم که زیاد میشه چند لحظه ای رنگ میکنم،تصویر بزرگه و من به خودم قول دادم ، رنگ که کامل شد، من هم به روح و روان و جسمم اجازه زندگی بدهم.
فعلا
خدا رو شکر، شده ام مثل اون هایی که از بین از دست رفتن ها دنبال نجات یافته هان
ممنون، میگذره این روزها، خیلی زود روزهای بهتر میاد
سلام مریم
حال دوستان همسر رو به بهبودی رفته ایشالا؟
سلام عزیزم. بله خدا را شکر بهترهستند اما متاسفانه عزیزان زیادی را از دست دادیم