سلام علیکم
میگما چه خوبه اینجا هست. قشنگتقش همونی را بازی میکنه که باید باشه و نیست. صبح که توی سرویس تلخ بودم و نوشتم، چشمم افتاد به طلوع فوق العاده خورشید. انقدر خوشگل و ناز بالا می اومد که آدم محوش میشد و آرامش تو خونش جریان پیدا میکرد. تلخیهای ذهنم را که اینجا آوردم و نوشتم سبک شدم و آروم. به جهنم که اون بغل و گوش شنوا لا موجوده. اینجا که هست.
بین اتاق من و همکار فعلی و دوست سابق یک دیوار شیشه ای هست. چشم تو چشم هم هستیم. قبلترها این چشم تو جشنی خوب. چشمکی، لبخندی، ادا اصولی حالم را جا می آورد اما الان دیوار شیشه ای برام شده مثل یک غار تاریک که میبلعه وجودمو. هنوز این حجم از حماقت از خودمو باور ندارم. بی خیال
تا بعد