مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

اینجا بمونه یادگار استرسی که امروز پشت در اتاق مدیر عامل تو راهرویی با سنگ سیاه کشیدم.

توی دلم اسید قل قل میزنه و توی ذهنم فکرهای دوست نداشتنی. ایکاش آدمها فرصت شیفت دیلیت داشتند. فرصت جبران.

هرچی شد مینویسم .

بعدتر:خوب و بد گذشت

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.