مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

خسته نباشید از هفته ای که گذشت.

تو سرویس شرکت هستم، دارم میرم سمت خونه. به مناسبت آخر هفته و چهارشنبه قشنگ، سیستم صوتی با  هنرنمایی و صدای بلند داره آهنگهای جورواجور  پخش میکنه و من پر میشم از حسهای خوب  و بد.

امشب دوباره ماموریت میرم و ده روزی نیستم و دارم له میشم از حس دو گانه ای که دارم. پرم از حس خوب کارم و پرم از حس عذاب وجدان و کمرنگی ام در خانه، کمرنگ که چه عرض کنم، عملا بی رنگ و قطعا خودخواهی قوی که دارم نمیزاره بلاخره تصمیم بگیرم و بین دو حس متناقضم یکیو انتخاب کنم.  راستش کلافه کننده ترین جمله ای که این روزها میشنوم اینه، تو که اینقدر مشغول بودی و کارتو دوست داری، چرا پسرک را آوردی و من هی از نگاه شاد و خندان پسرک میگویم و حس قویم برای پذیرش مادری این مدلی.بگذریم.

*در محل کار سوتی داده ام واویلا. مجبور شدم با گوشی ایمیل بزنم،  حرف ک و گ  جابجا تایپ شده و  واویلا شده.

نظرات 2 + ارسال نظر
سرن جمعه 13 دی 1398 ساعت 00:43 https://serendarsokoot.blogsky.com/

مگه قراره همه مثل هم مادری کنن؟ بچه ها که خیلب منعطفن، این بزرگتران که بیشتر حس عذاب وجدان رو منتقل می کنند به آدم

البته که مدلهای مختلف مادری با هم فرق داره، ولی مادر خوب بودن هم سخته و پر دغدغه

بنفشه پنج‌شنبه 12 دی 1398 ساعت 11:49

عذاب وجدان نگیر، مادری کردن روشهای مختلفی داره و لزوماً کار اکثریت بهترین چیز برای تو و خانواده ات نیست
صفحات هدی فیت و سمانه سوادی رو توی اینستاگرام دنبال کن تا آدمهایی شبیه تر به خودت رو ببینی

ممنون از لطفت، سعی میکنم داستانهای مادرهای متفاوت را ببینم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.