مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

خوبین انشالا؟ حتما که همه خوب هستیم.

تو چند ماهه گذشته زندگیمون زیر و رو شده، نه لحظه ای خواب راحت داشتیم و غذای راحت خوردیم و نه لحظه ای استراحت خوب و بی دغدغه. تفریح و فیلم و کتسرت و همه چی هم تعطیل، کتاب هدیه تولدم هنوز روی صفحه ۲۴ مونده و ورق نخورده اما...

با همه آنچه گفتم دل میبرد از وجودمان، تپش قلبش، گرمای تنش، فرم خوابیدنش، نگاه محشرش، همه و همه انرژی تزریق میکند به وجودمان، عنقدر عاشقش شدم که روزی هزار بار دست دلم‌بلرزد برای از دست دادنش، برای نداشتنش.

انگاری کلا فراموش کرده ام که از جسم من نیست، از وجود من نیست، دیگری او را به این دنیا کشانده و ممکن است روزی روزگاری ، زندگی برگ‌تازه ای را برایم رو کند.

توی این شلوغ پلوغیهایی که گذشت، توی این روزهای تلخی که گذشت، وحودش مایه و منبع آرامش بود.

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم دخترلر یکشنبه 3 آذر 1398 ساعت 16:01

خیلی خوشحالم بابت خوشحالیت
مهم نیست از وجود خودت نیست اتفاقا کار شما بزرگتر بوده که موجود بی پناهی رو پناه دادید و حالا آرامبخش زندگیتان شده ان شالله که همیشه روزگارتون پر از شادی و شلوغ کاری پسر عزیزتون باشه برات از خدا سلامتی و شادی زیاد می خوام

حس خوبیه این تقسیم کردن خوشحالی.
دختر لر من کار بزرگ نکردم، اصلا اهل کار بزرگ نیستم، صرفا دنبال حس دلم رفتم.
خدای مهربون مواظب شما و عزیزانتون باشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.