مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

پنجشنبه زیبای شهر یوریتون به خیر

کارخونه هستم، طبق معمول شنبه و ممیزی یک ممیزی سنگین داریم و کار روی کار انباشته شده، به قول نزدیکانم، من همیشه در حال ممیزی شدنم، گاهی ‌کار میکنم.

در ممیزیهای قبلی از چند روز قبل تا دیروقت شرکت بودمو و کار بلاخره جلو میرفت اما اینبار نه میتونستم نه میخواستم، همین باعث شده که حجم کار الا ماشالا سر به فلک بزند و انشالا که به خیر بگذرد.

و اما پسرکم، پسرک نازنیمم با نگاه خاص و محشرش، نمیدونم چقدر از اینکه پیش ما هست راضی هست، نمیدونم چقدر برایش فرق میکرد اگر ما والدینش نمیشدیم و پیش دیگریها بود، یک چیز را میدانم، کمی بیش از یک ماه هست که ساکن منزل ما شده اما انگار که از اول بوده، از همون روزهای پر از شک و تردید برای ادامه پروسه فرزند پذیری وجود داشته، انگار که به دنیا اومده که عزیز دل ما بشود و چنان دل ببرد و ارتباط عاطفی ایجاد کند که حتی خودت هم باورت نشود، خونش از خون تو نیست.

نظرات 2 + ارسال نظر
بنفشه جمعه 15 شهریور 1398 ساعت 19:40

خیلی برای هر سه نفرتون خوشحالم... شاد باشید و سلامت

ممنون از لطفتون

مرجان جمعه 15 شهریور 1398 ساعت 19:35

روزهای زیبای مادر شدنت مبارک.انشالله همیشه آرامش وشادی را در کنار هم داشته باشی.واقعا گل گفتی ماهم در خانواده امان فرزند خوانده داریم .باور می کنی وقتی می بینیمش اصلا یادمان می رود که از خون وپوستمان نیست آنقدر شبیه پدر ومادرش شده که هیچ فرد غریبه ای تشخیص نخواهد داد .الان کلاس ششم هست .خدا محبتش را در دل همه فامیل می اندازد.روزهای پر نور مبارکت باد.

ممنوت از لطفتون، انشالا که خدای مهربون مواظب همه فرزندان خوانده و نخوانده و خونی و غیر خونی باشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.