مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

ظهرتون به خیر باشه الهی

نزدیک به یک ماهه که مجبور بودم به دلیل یک‌کلاس کوفتی، هروز تا ۸ شب کارخونه باشم و همچون یک مرحوم بعد از ۹ شب برسم خونه و خستگی و گرما و به هم ریختگی کار و فکر و خیالهای خونه باعث بشه که رفتاری به شدت عصبی و احمقانه داشته باشم. خدا میدونه که چند بار از شدت خستگی و عصبانیت پاچه همسفر بیچاره را گرفتم، یا چندبار وسط یک حرف معمولی ، بساط دعوا راه انداختم ، یا مشنگانه زدم زیر گریه و هوار هوار کردم. یعنی موجود مزخرف یک ماهه گذشته را خودم هم نمیشناسم، وای به حال همسفر و خانواده ام. امروز بلاخره تمام میشه و نمیدانم کلاسها بیشتر لِهَم کرد یا رفتار مزخرف خودم . یک زمان لازم دارم بتونم به هیچی فکر نکم، خودم باشم و خودم .

*تجربه اش را ندارم، صرفا شنیده ام که ماه آخر و روزهای آخر بارداری ، کمی آزار دهنده است، خوابیدن سخت میشه، نفس کشیدن سخت میشه، حرکت کردن سخت میشه، همه چیز یه جورایی سخت میشه.

باردار نیستم، پر از خالیم، اما: نمیتوتم بخوابم، یه حجم سیاهی پشت گلوم اومده و نمیزاره نفس بکشم، از شدت فکر و خیال کلا تو در و دیوارم.یک حال گند و مزخرفی دارم و گاهی فکر میکنم نمیشه پرونده من همینجا استپ بشه؟ نمیشه این من نباشم که با زندگی یک فرشته بازی میکنم و با علم به نخواستنش دارم میارمش توی زندگیم؟


نظرات 1 + ارسال نظر
سهیلا سه‌شنبه 25 تیر 1398 ساعت 18:30 http://Nanehadi.blogsky.com

به عنوان یه مادر بگم که تو مادر خوبی میشی.من با بچه هام بزرگ شدم.مادر شدم.یعنی همین جوری که مادر نمیشه کسی.با هم مادری رو یاد میگیری.خوش به حال اون بچه ای که شما مادر و پدرش میشید.فقط سخته.میدونی که.مادر بودن یعنی همیشه دلت بلرزه.دلت بشکنه.دلت بتپه.شاد بشی.گریه کنی.دلت قرص و محکم باشه.

ممنون مهربان جان

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.