مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام به روی‌ماهتون

پنجشنبه قشنگتون به خیر باشه الهی

جایتان خالی، دقایقی است که از یک خواب طولانی بیدار شده ام، مشابه‌همه‌پنجشنبه های گذشته اونقدر بدو بدو داشتم که به محض رسیدن به یک سرپناه خنک بیهوش شدم. فکر میکنم شلوغترین روزهای زندگی کاری و غیر کاریم را دارم میگذرونم. روزهای زندگیم خیلی با مزه شده، دیدید هر موقع دارید یک تصمیم خاصی میگیرید، یک چیزهای وسوسه کننده میاد سرراهتون تا امتحان بشید، از همون مدلها. دیروز مجبور شدم یک پیشنهاد اغوا کننده کاری را خودم با زبان خودم رد کنم، اگر چند ماه قبل‌بود، احتمالا غیر ممکن بود رد کنم ولی الان جور دیگه تصمیم گرفتم. دیشب که برای همسفر تعریف میکردم ، تو چشمهام نگاه میکنه میگه، جدی جدی انگار بزرگ شدی. خلاصه که بدون حس کردن اینکه دارم پا روی خواسته هام میزارم، خودم جواب رد دادم به یک فرصت خاص کاری.

از کار دیگه حرف نزنم، تمومی که نداره. این مدت تو هر مرحله از ۷۰۰ خوان بهز.یستی تا تونستم نق به جانشان زدم و تمام قوانین مزخرف و داغون و دیوانه کنندشون را کوبوندم تو سرشون. یعنی هی همسفر با نرمش و ملایمت کار را میش برد، هی من قاطی کردم و شکر خدا از انجا که اگر حرف نزنم میمیرم، هرچقدر از دستشان ذله شده بودم بهشان گفتم، حالا خوبه که همسفر ۹۰ درصد مواقع تنهایی کارهای مزخرف اداری را پیش برده و من فقط انجاها که الزاما باید هردو میبودیم حضور داشتم، بماند که عزیزان دل به همین مسئله هم کلی اعتراض داشتند و بارها اعلام  کردند که چرااااا مادر متقاضی حضور فعال و پرشور نداره و چرا رختخواب پشت در بهز.یستی پهن نکرده و چرا اشک ریزان التماس‌نمیکنه که بچشو!!! زودتر تحویل بگیره.

خلاصه که تو این چند کمیسیون مزخرف اخر، تمام فشارهای این مدت که رویم بود را انتقال دادم به رئیس و معاون و کارشناس و ... محترم بهز.یسیتی. والا به خدا، خفه شدم این مدت اینقدر خودم را ثابت کردم و مزخرف شنیدم.یک نفر تو این مملکت جلوی انان که با هر حال و احوال روحی و روانی و مالی و اعتقادی راه راه میزایند و میزایند و میزایند را نمیگیره، اونوقت من تو این مدت  برای هررررررچیزی تو زندگیم به اینا جواب پس دادم.آخر سر هم که از من راه و درمان محرمیت پسرک را میخواهند و پبشنهاد مزخرف صی.غه میدهند و... شما باشید خفه شان نمیکنید، آنهم وقتی کارشناس نازنین بهزی.ستی که در کنار میز کمیسیون نشسته و  در ماههای اخر بارداری است و با شما صحبت میکند و احتمالا خیلی قشنگ حال شما را درک میکند؟

* خیلی سالها تلاش کردم تمام لذتهای مادرانه را خفه کنم در وجودم. انقدر در خودم خودم را چزاندم و آنقدر در ذهنم خودم را تنبیه کردم که مبادا با دیدن کفش کوچولویی، کالسکه ای، لباس نی نی اشکم راه بیافتد، که دیگر اتوماتیک مغزم با دیدن این اسبا و وسایل مینیاتوری دستور بی حسی صادر میکنه. باور میکنید هنوز نتوانسته ام حتی یک قطعه برایش بخرم؟

تابعد...

نظرات 4 + ارسال نظر
شمیم یکشنبه 23 تیر 1398 ساعت 13:42 http://mamanyekta

اخه قشنگم
بزن تو دهنشون و بگو پسر که به پدر محرمه،با صیغه مادرشوهرم هم که به من محرم نمیشه و فقط مهمه که به پدر و مادر محرم باشه پس این چه پیشنهاد بیشرمانه ای هست که میدین و البته این رو هم میدونی که صیغه پسر شرایط خاصی داره و با دختر فرق میکنه؟
سفت و سخت محکومشون کن و بگو میخوای از حکم صانعی استفاده کنی و غلط میکنن اگر قبول نکنن

با صیغه که گفتند، به من محرم میشه. کلافه:
منتظرم کارم باهاشون تموم بشه، همشونو ترور میکنم.
فعلا با همون حکم صانعی دارم جلو میرم، به حق کارهای نکرده

شمیم یکشنبه 23 تیر 1398 ساعت 12:24 http://mamanyekta

مریم جان کلی تعجب کردم که برای فرزند پسر بهتون پیشنهاد صیغه کردن!!محرمیت دختر از طریق صیغه امکان داره اما پسر رو به کی میخوان صیغه کنن؟؟؟
میشه بیشتر توضیح بدی لطفا

شیر تو شیری هست این جنگل

نجمه شنبه 15 تیر 1398 ساعت 15:58

سلام
از خوندن بی نقاب نوشته هاتون لذت می‌برم
بله،من شرایط شما رو‌ درک نکردم
اما روزهای سخت بعد زایمان،ویارهای‌وحشتناک و زایمان زودرس غیر قابل فراموش کردن هستن.
شما به نوع دیگری اون سختی ها رو دارین تحمل می‌کنین.
اینکه بگیم شیرین میشه یا آسون میشه،دروغ محض هست.
شما هندل می‌کنی،عاشق می شی،عصبانی میشی،چون آدم هستی
اما در آخر می‌پذبری یک‌مادری،ابعاپی از خودت می‌بینی که برات غیر قابل تصور هستن.اما در طول زمان می شی یک‌ مادر کافی و آگاه.
مطمئنم روزهای خوب در انتظارتونن.

سلام
ممنون از پیغام خوبتون.
میدونم که هر شرایطی سختیهای خاص خودش را داره، گاها که صبور نبودن خودم را میبینم، فکر میکنم احتمالا با ریسکهای بارداری اصلا نمیتوتسنم کنار بیام و اون موقع هم دغدغه های دیگه ای داشتم.

سارا جمعه 14 تیر 1398 ساعت 14:32

سلام به مرمرانه عزیز
نمیتونستم نظر بزار انگار یه مشکلی برای همه بلاگ اسکای ها به وجود امده بود
می خواستم بگم من هر روز بهتون سر میزنم و خواهش کنم به خاطر من که خیلی از نوشتنون خوشم میاد زود زود بنویسید حتی چند خط کوتاه مرسی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.