مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام به روی ماهتون

میدانید که اینجا را چقدر دوست دارم و میدانید که وقتی نتونستم هفته ها به اینجا بیایم، بعنی خیلی روزگارم شلوغ و قروقاطی بوده است. خیلی خیلی لازم بوده بیایم اینجا و از شلوغیهایم بگویم اما نشده که نشده. یکی دوباری هم در اوج نوسانات روخی روانی چند خطی نوشتم، انقدر تلخ و زهرآلود بود، خودسانسوری کردم .

خلاصه که این همه مقدمه گفتم و الان اینجام. آنهم در شرایطی که روی میزم پرشده از کارهای اضطراری و دقایقی دیگه هم جلسه دارم اما دلم خواستتان و پا بر همه کارها گذاشتم و مثل یک کارمند بد، چند دقیقه ای را خوشگل پیچاندم.

اوضاع کاری نفسم را گرفته، تجربه و دانشم هم در زمینه جدید کم است و هرچه میدوم، به آنچه باید برسم نزدیک نمیشوم که نمیشوم.در پست جدید ، با زد و بندهایی آشنا شده ام که مسلمان نشنود کافر نبیند، بیخود نیست گاهی ملت به خاطر قدرت طلبی، آدم میکشند، وقتی توی یک شرکت ساده، اینجوری میزنند و میبرند، وای به حال جاهایی بالاتر، خلاصه که  مریم معصومی بودم که وارد اینجا شدم، احتمالا گرگ درنده ای خارج بشوم.

*یک عادتی دارم، سریالی که روی بورس است نمیبینم، طاقت انتظار کشیدن برای قسمت بعد و فصل بعد ندارم. Lost و friends را سالها بعد از اتمامشان دیدم و کیف کردم. به خاطر حجم خشونت game of thrones  از دیدنش اجتناب میکردم تا بلاخره، زور همسفر برما چربید و استارتش زده شد و خفههههه شدم از حجم خشونتش. نصف سریال را از لای انگشتهایم دیدم و بلاخره سه روز تعطیلی به دادم رسید و تمام.  غمگین شدم، حرص خوردم و افسردگی پس از سریال گرفتم . نمیشود چند فصل دیگر یک جورهایی دوباره اضافه شود؟

و اما داستان نیما، داستان من و نیما، ترسهای من و نیما، شکهای من و نیما، مشنگیهای من و نیما و....

وقت تمامه، زود میام دوباره.

نظرات 1 + ارسال نظر
مهروماه دوشنبه 10 تیر 1398 ساعت 22:55

چقدر خوب که هرچند دیر به دیر اما به اینجا سرمیزنی و می نویسی مریم جان من خواننده خاموشی هستم که هر روز وبت رو چک می کنم ان شالله که سرت خلوت بشه و بتونی بیشتر برامون بنویسی

ممنون ازشما خاموش جان که اینجا سرمیزنید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.