مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

شبتون خوش باشه الهی

روزی که میخواستم چمدان را ببندن، از شدت گرما کلافه شده بودم و عصبی. خیلی جدی هم برای کم شدن بارم، تصمیم گرفتم لباس گرمهای حجیم و وزن بالایی که به اصرار همسفر همراه داشتم زمین بگذارم و از لیست وسایلم حذف کنم، مادرک فهمید و مادربازی درآورد و لباسها را به زور همراه من کرد.جایتان خالی، از زمانی که پای اینجانب به خاک این سرزمین اجنبی رسیده، آسمان با تمام توانش باریده.باد هم ناجور وزیده، آن لباسهای مریم پز که در کرج حتی با نگاه کردن بهشان، گرمازده میشدم را میپوشم، زیرش هم لایه لایه لباسهای پشمی میپوشم،شال و کلاه بافتنی هم روی سرم هست، دستکش چرم هم در دستهایم ، برای اولینبار در عمرم زیرشلوار جین هم شلوار میپوشم، بعد از همه اینها تمام وقت در خیابان بندری میزنم و برای منجمد نشدن خون در بدنم بالا پایین میپرم. خلاصه که اگر اینطوری پیش برود، به جای تمام لباسهای گوگولی همراهم، فقط و فقط  آن لباسهای مادرچپانده را باید بپوشم و خلاص.

*اصولا ملت که به سفر میروند، از خوبیهای آنجا زیاد میگویند، اگر اجازه بدهید من خیلی خلاصه و تیتروار از مزخرفاتش بگویم، روزی روزگاری اگر حسش بود و خوبیهایش غلبه کرد بر بدیهایش، قشنگیهایش را هم میگویم:

سگ، سگ، سگ، معضلی دارم با این جانورها و صاحبانشان که اصرار دارند به من در حال سکته ثابت کنند، هیولاهایشان خیلی هم کیوت و گوگولی هستند.

فین، لامصبا در رستوران، مترو، خیابان، با تمام قوا فین میکنند، چندشهای چرکولی، حجم تمام نشدنی فین دارند و اَه اَه اَه.

معضلی به نام کف خیابان برای سربه زیرها: آدامس جویده، پی پی هاپو. یه چیزی میگم، یه چیزی میشنوید.

بقیشو نمیگم، فعلا همینا برای امشب بسه.

*شرایط کاری خودم و همسفر، مجبورمان کرد که  حضورمان در اینجا با عید همزمان شود، وگرنه امکان همراهی من در قسمتی از سفر ممکن نبود. به نظرم غلط ترین کار بود، عصبانیم از تصمیمی که گرفتیم و نوروزی که در کنار عزیزانم نیستیم.صادقانه بگویم، برای من نوروز و بازدید، درکنار خانواده بودن معنا میگیرد .

همینا دیگه،غُر کافیه. شبتون خوش


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.