مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

استرس و هیجان هفته آخرکاری که گذراندم‌در کنار اختلاف ساعت و هیجان قرار گیری ام کنار همسفر، شب و روز و خوابم را قاطی کرده، دوروز گذشته آنقدر خوابیده ام که چشمهایم پف کرده و از طرفی هنوز هم کمبود خواب حس میکنم و نتوانسته ام هوشیاری کامل پیدا کنم و درست و حسابی شویَم را ببینم.در همان اندک ساعتهای بیداری هم، همسفر کشان کشان مرا برده فروشگاه گردی تا از این حجم خواب زخم بستر نگیرم. در فروشگاهها هم‌ چشمهایم نیمه باز بوده تا خیلی خوابم نپرد. فقط لحظاتی کاملا هوشیار شده ام‌که یا در غرفه نان بوده ام یا با جوجه های خواهرک حرف زده ام و جواب داده ام که کجا هستم و چه میکنم و چطوری از دست سگها فرار میکنم و چندتا بستنی!!! خورده ام و چرا توی خیابان روسری ندارم و با هم اختلاف زمانی اینجا و آنجا را حساب کنیم. توی این دوروز صدباری جواب داده ام اینجا ساعت چند است، آنجا ساعت چند است و چرا اینطوری است.

شکر خدا به یُمن ورودم همچین سرما و باران یکسره را هم با خودم آورده ام که تمام در خواب و بیداری مثل بید میلرزم، همسفر هم‌مجبور شده بعد از مدتها پلیورهایش را که مدتها دست نخورده باقی مانده بود بپوشد و اینطوریا.

روز آخر حضور در خانه پدری، مادرک تند تند شماره ملت را میگرفت و گوشی را به دست من میداد( مادرک هیچوقت نمیپرسد میخواهی حرف بزنی یا نه، همیشه صاف به طرف میگوید گوشی خدمتتان، مریم میخواد با شما حرف بزند!!!)، خلاصه با جماعتی که در عیدهای سنوات گذشته، کشان کشان مرا به خانه هایشان برده اند، به صورت کشان کشان، تلفنی دید و بازدید پیش از عید داشته ام و در چند مورد خاصتر که کاملا حضوری به دستبوسشان رفته ام، پیشاپیش سال نو را تبریک گفته ام و عذرخواهی کرده ام که نیستم خدمتشان برسم و آرزو کرده ام که سال ۹۸ را جدی جدی با آرامش بیشتری طی کنند و از این حرفها. حوصله جنگ و جدل روز آخری هم با مادرک نداشته ام وگرنه اگر روزگار دیگری بود، کمی حال هم‌را نوازش میدادیم از بس که او میخواهد دخترش را مودب و فامیل دوست و ... نشان بدهد و دخترش فقط وقتی حوصله اش به جا باشد ، حوصله معاشرت دارد و آنهم قطعا مدل تلفنی نیست( خدا میداند که من چقدر این وسیله مورد علاقه مادرک را دوست ندارم).

* در قدم‌زدنهای زیر باران و کنار رودخانه، از ته دلم‌آرزو کردم که هیچ وقت و هیچ وقت در موقعیت اجبار به مهاجرت قرار نگیرم، چرایش بماند تا بعد اما، شما هم برایم دعا کنید.

*پستم نق نقی بود، حیف است تبریک پیشاپیش سال جدید را در آن ثبت شود، انشالا عمری باقی ماند در زود بیدار شدنهای بعدی، هستم در خدمتتان.

فعلا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.