مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

نمیدونم حس حال خودم موقعی که دیگران را بدرقه میکنم سختتره یا وقتی بدرقه میشوم. یه چیزی را خوب میدونم که قلبم تیکه تیکه شده بین آنهایی که ازشان دور میشم و آنهایی که بهشان نزدیک میشوم. تا یه ساعت دیگه میپرم، با کلی استرس از اضافه بار تحمیلی مادرک برای پسرکش،گیت را گذراندم و الان کرخت شده از هیجان آن لحظه، مات و مبوت تصویر مبهم توی شیشه های روبرو هستم. تمام وقت به دلیل چند کیلو قرمه سبزی( نخندید، واقعا چند کیلو قرمه سبزی فریز شده، کتلت مادرپز، کلوچه نادری، همراه دارم) و باقی قضایا، مضطرب بودم که اگر چمدان باز شود چه کنم؟

خلاصه که گذشت.به خیر هم گذشت.

*امروز پر بودم از بدو بدو، با پسرکی روبرو شدم ،غرق شده تو مشکلات مالی زندگیش،

نظرات 1 + ارسال نظر
زهرا دوشنبه 27 اسفند 1397 ساعت 19:40

سلام به مریم بانو
سفر بهتون خیلی خیلی خوش بگذره و کلی انرژی مثبت و آرامش کسب کنید.
امیدوارم سال نو سالی سرشار از خیر، برکت و سلامتی برای شما و خانواده گرامیتان باشه.
انشااله در سال جدید هی بیایید از خوبی و خبرهای موفقیت آمیزتون برامون بنویسید.
بدونید که خواننده پرو پا قرصتون هستم و حداقل روزی یکبار به وبلاگتون سر میزنم و هر سری براتون دعاهای خوب خوب می کنم.

سلام به شما
ممنون از لطفتون و آرزوهای خوبتون.
انشالا که سال جدید برای شما هم پرباشه از اتفاقهای خوب

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.