مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مدتهاست که در هرجمعی( دقیقا هر جمع خانوادگی یا دوستانه یا کاری یا هر گروه دیگری که بتواند اجتماعی را تشکیل دهد) قرار گرفته ایم، یا یک نفر از خانواده مهاجرت کرده یا کل خانواده در حال مهاجرت است یا جور دیگری به مهاجرت وصل شده اند، انگار که طاعون آمده است، انگار که زلزله ده ریشتری هم آمده، انگار...

نه برای همه شان، اما برای خیلیهایشان صرفا رفتن مهم شده و چقدر که این فقط رفتن ترسناک است، چقدر که این به هر قیمتی رفتن خطرناک است در ذهن کوچک من. بدون تخصص، بدون زبان، بدون سرمایه سنگین، بدون هیچ اطلاع دقیق، فقط می روند و می روند.

چقدر تلخ است برایم که وقتی در جواب اینکه ما چرا نمی رویم ، کمی، فقط کمی توضیح میدهیم، چنان به رگبار بسته میشویم ، انگار که غلطترین حرف را زده ایم، اصلا وقتی میپرسند، کسی نظر ما را نمی خواهد، همه دنبال تایید تصوارت ذهنی خود هستند و وقتی تایید نکنی، خوب البته که متهم‌ می شوی به خزعبلاتی که تصورش را هم نمیکنی.

* مادرک را میبینم که انگار سوی چشمانش برگشته، خرید میکند، اتاق را آماده میکند، تدارک میبیند، تمام زندگیش خلاصه شده به آمدن پسرکش و من آرزو میکردم و میکنم که کم باشد شبیه مادرکم، کم باشند مادرکان چشم انتظار به سالی چند روز میزبان فرزند بودن که کم باشند آنها که دلشان تکه تکه میشود از دور بودنهای عزیزانشان.

* مهاجرت و دلیلهایش قطعا هزاران دلیل درست و حسابی دارد که من هم با بعضیهایشان آشنا هستم و شدیدا قبول دارم هرکسی حق دارد زندگیش را جایی بسازد که میخواهد اما... یک اما ته دلم نمیگذارد که از رفتنها خوشحال بشوم. یک ولی بدی توی سرم میچرخد

* پُست نزدیک ۱۲ شبی، آنهم به این درهمی و به هم‌ریختگی حتما دلیل دارد، حتما از ذهن شوک شده و غمگین می آید.

شب خوش

 

نظرات 4 + ارسال نظر
سرن پنج‌شنبه 13 دی 1397 ساعت 01:45 http://serendarsokoot.blogsky.com/

اونایی که با مد شدن می رن دقیقا همونایی اند که هر جای دنیای باشند آبروی همه رو با هم می برن. البته این آدمها همین جا هم باشند آبرو می برندها.

آدم مشکل ساز، همه جای دنیا مشکل سازه سرن جانم میدونم مجبور بودن به رفتن چقدر درد داره و ایکاش که اینقدر مجبور نبودیم

سرن پنج‌شنبه 6 دی 1397 ساعت 01:01 http://serendarsokoot.blogsky.com/

آدمی که می ره ناگزیره به رفتن. من اینطور فکر می کنم. تنها راهی که بعد از سال ها مبارزه و تلاش و تلاش و تلاش پیش روش مونده رفتنه. اگرنه کی دوست داره بره جایی که بهش تعلق نداره، هیچ ایدئولوژی شبیه به فضای جدید نداره و تازه بعد از چند سال دیگه نه اینجاییه و تا هرگز نه اونجایی.
آدمی که میره ناگزیره به رفتن و تن دادن به رفتن به خاطر حداقل مسئولیتی که به نسل پس از خودش داره.
اونی که مونده و می مونه هنوز راهی داره.

اجبار به مهاجرت خیلیها را دیده ام و قبول دارم، بارها و بارها خودم عاصی شدم از اوضاعی که لحظه به لحظه بدتر میشه اما مد شدن مهاجرت آزارم میده

پویا شنبه 24 آذر 1397 ساعت 14:06

با تمام قسمتهایی که گقتین کاملا موافقم. و شما چون تو خانوادتون داداش خارج زندگی میکنن قطعا مشکلات ناشی از مهاجرت واستون ملموس تر هستن....
اگه روحیاتم زیادی "لطیف" باشه که دیگه واویلا

الحمدالله همگی توی دریای مشکلات غوطه وریم.
هرچی هم میکشیم از این حجم لطافت هست

پویا شنبه 24 آذر 1397 ساعت 09:12

منم حدودا تا ده سال قبل علی زغم اینکه موقعیت و شرایطش رو هم تاحدودی داشتم بخاطر وابستگی زیاد به خانواده اصلا نمیتونستم و نمیخواستم که به رفتن فکر کنم . اما الان بجایی رسیدم که فهمیدم تصمیم درستی نگرفتم که موندم. البته من هم دیدم افرادی که بدون حساب و کتاب فقط میخوان برن که اینجا نباشن و درک میکنم از چی نوشتین. ولی امیدوارم با این منحنی و این شیبی که کشورمون رو دارن به قهقرا میبرن روزی نرسه که ماهم تصمیم به رفتن بگیریم و دیگه نتونیم انجامش بدیم

این رفتنها سرعت سقوط به قهقرا را برای کشور قطعا زیاد میکنه و درسته که بیشتر از مردم عادی، مسئولین باید فکر کنند و نمیکنند، اما کمی هم خودمان باید چیزی غیر از منفعت خودمون را ببینیم و البته که خوب میدونم گاهی این نوشته ها رنگ شعار دارند اما من از صمیم قلبم بهشون اعتقاد دارم و باز هم البته که من معتقدم مهاجرت فقط نوع مشکلات را تغییر میده.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.