مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

شبتون به خیر باشه الهی

من از اوضاع و احوال پدرهای دیگه که همسن و سال پدر خودم هستند خبر ندارم اما با جرئت میتونم بگم که پدرک خودم جز متعصبترین های زمان خودش بوده و هست، یک روز و روزگاری اگر عمری باقی بود براتون تعریف میکنم که چه چالشهایی با هم داشتیم و چه جنگهایی گذراندیم تا من خودم باشم و او هم پدریهایش را کرده باشد. بعد از ازدواج پر دردسرم کمی تغیسر کرد اما بارها و بارها به همسفر آلارم میداد و اَنگ بی غیرتی به بنده خدا میزد که چرا زنش(یعنی من) چنین است و چنان است. از حادترین بحرانهایی که گذراندیم موضوع اشتغال من بود. بارها و بارها و به شکلهای مختلف،اصرار داشت من سرکار نروم، بارها میگفت حاضره دوبرابر حقوق دریافتی منرا به من بدهد، اما من توی خونه باشم، ریشه رفتارش و دلیل رفتار سختگیرانه اش دلیلهای فراوان دارد که در حوصله این نوشته نیست، بگذریم. یکی از بزرگترین مشکلات من با ایشون که مدتها بود گمان میکردم حل شده است، مسئله صدا کردن نام من است که الحمدالله به حول و قوه الهی امشب فهمیدم اصلا و ابدا قضیه حل نشده است( عرض میکنم خدمتتان). این موضوع هرچه برای ایشان ساده است، برای من سنگین است و حل نشدنی، انگار صدا نکردن اسمم تمام هویت مرا زیر سوال میبردو تلخی بدی را به جانم میریزد و لامصب عادی هم نشده بعد از این همه سال.

تمام عناصر مونث خانواده ما( مادرک و خواهرک) در خیابان همیشه به نام برادرک صدا شده ایم، فکرش را بکنید، همه با هم به نام برادر، چه سالهایی که بوده و چه سالهایی که نبوده، اسمش همیشه در خیابان خانه پدری طنین انداز بوده است. امشب با پدرک تماس ویدئویی داشتم، هنوز در مغازه مشغول کار بود و ظاهرا در زمان صحبت من با ایشون، مشتری فرا میرسد و فکر میکنید چی به من گفت؟ ... پسرک ( نام برادر) من بعدا به تو زنگ میزنم.  این گوشیه بیچاره تو دست من خشکید.

* هرچقدر پدرک برایش پذیرش هویتهای زنانه من سخت است، همسفر متفاوت عمل میکند، وقتی از فاصله ای دور ، بلند مریم صدایم میکند، تمام تلخیهایی که به واسطه جنسیتم لمس کردم از جانم بیرون میرود.

شبتون خوش


نظرات 3 + ارسال نظر
هدی یکشنبه 18 آذر 1397 ساعت 13:22

سلام خوبی اره این رفتارها و تعصبات از دوست داشتن زیاده عزیزم

اونکه البته، از شدت دوست داشتن آدم را میچلونن

سرن چهارشنبه 14 آذر 1397 ساعت 15:42

فکر کن مورس هم اینجوری بود، مثلا تو یه جای عمومی، خیابون ، و... اسمم رو صدا نمی کرد. خلاصه که خوب دماری ازش درآوردم بعدش اونم تو خیابون بلند صدام می کرد. یه

آفرین، کار خوبی کردی

پویا دوشنبه 12 آذر 1397 ساعت 16:27

نسل قبل از ما عموما سختگیر بودن ولی خداییش اینجور که نوشتین پدر شما دیگه خیلی ..... یه لحظه تصورکردم شما با این روحیات چقدر سختتون بوده و میشه با اون طرز فکر و نگاه پدر گرامی


پست قبل هم خوندم، هرچند خیلی حرف دارم راجع بهش ولی انگار هیچی نگم بهتره

من و پدر عالمی داشتیم و داریم عجیب و غریب. با هم کنار اومدیم ولی هردو خیلی اذیت شدیم. البته یک چیز را مطمئنم، خیلی از رفتارهای منرا دوست نداره، ولی ته دلش از استقلالم و رفتارهای ۵یر عرفم کاملا راضیه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.