مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

رویای چای

سلام

تو بک جلسه طولاااااانی هستم.جایتان خالی  گروه گروه مدیر جلوی  رویم نشسته اند و ابهتشان ته گلویم را خشک کرده و پر پر میزنم برای ورودی چای.

سینی چای که وارد شد، دیدم تو این فنجانهای جینگول پینگول کوچولو چای ریخته اند و غم ته دلم را گرفت که ای وای، این چند سی سی چای به کجای من میرسد؟  دلم همان لیوانهای کاغذی را میخواهد که در جلسات بی مدیرانه، درون انها چای می اورند.  اقای پذیرایی کننده، غم ته چشمهایم را که دید، دوتا فنجان گذاشت روی میز.خدا خیرش بدهد ، پسرک گوگولی مهربان.

*خوبید شماها؟ من هم خوبم، گرفتار طوفانهای سه ماه اخر سال که هر چقدر جلوتر هم میرود، شدتش بیشتر میشود.

نظرات 3 + ارسال نظر
فاطمه چهارشنبه 4 بهمن 1396 ساعت 16:42

سلام مریم بانو اصلا میدونی من معتادت شدم هر روز میومدم سر می زدم .
کجایی دختر
بیا یه خبر کوچولو اندازه همون فنجون های تو جلسه از خودت بده

سلام‌خانم. اعتیاد چیه دخترم. ترک کن.
من هستم. همین دوروبرها

samira چهارشنبه 4 بهمن 1396 ساعت 11:58 http://sama92.blogfa.com

من از این جلسات طولانی میشه فراری ام ودلهره امونم رو میبره
به خیر بگذره هم این جلسه وهم نوسان های این سه ماه

ما هم خوبیم

به خیر که میگذره، فضای جلسه برای من اگر چای به موقع برسه، لطیفتر میشه.

لیلی چهارشنبه 4 بهمن 1396 ساعت 11:00 http://ltahlil.blogsky.com/

سلام مریم خانوم
نوش جونتون
خوشحال میشم نظرتتون در وبلاگم ببینم

سلام. ممنون از شما و دعوتتون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.