مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

نیمه شب تعطیلاتتون بخیر.

گاهی موقعها برای روزهای تعطیلت آنقدر برنامه میچینی که روی روزهای کاری سفید میشه. امروز بعد از مدتها فرصت آبتنی دست داد و تا از استخر بیرونم نکردند، خودم بیرون نیامدم که نیامدم. توی استخر من بودم و من و مگه چندبار فرصت اینطوری  پیش میاد؟ به جای عرض و طول استخر، دورتادور چرخیدم و چرخیدم. نمیدونم تا حالا تو مسیر دایره ای قرار گرفتید؟ مثل چرخیدن دور میدونها، یا همین شنای چرخشی دور استخر؟ برای من تجربه جالب بود. مثل خیلی اتفاقهای دایره ای زندگیم که هی توش میچرخم و میچرخم و نه به انتها میرسم و نه به ابتدا. اصلا ابتدا و انتها را گم‌میکنی و هرچی میچرخی مسیر ادامه داره. از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان، سالهاست توی چندتا دایره بزرگ و کوچک گیر افتادم و هرچی میچرخم به جایی نمیرسم و نمیرسم، بگذریم. روز و شب عجیبی داشتم و بی خوابی امشب هم باعث این پست نیمه شبی شده و دلم نمیخواد تو عالم بیخبری، هرچی که نباید را اینجا بریزم وسط.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.