سلام
در زمان حضورم در شرکت سابق(خانم دکتر جان) نهار شرکتی در کار نبود و هر روز بساط حمل ظروف مختلف غذایی به راه بود. کلی شاکی بودم از این حمل هرروزه. شکر خدا تو این بیابان بی آب و علف هیچ رستورانی هم در کار نبود که حداقل بعضی روزها لازم نباشه غذا همراه خودم بیارم.تو شرکت جدید که اومدم و رستورانش را دیدم چنان ذوقی کردم و بی جنبه بازی درآوردم که نفهمیدم چطوری چند کیلو ناقابل در عرض چند ماه به وجودم اضافه شد. آنقدر عدد روی ترازو را باور نکردم تا جاییکه ترازو جان تصمیم گرفت یک شوک دو رقمی به من بده و آنقدر دوستان دور و نزدیک گفتند :واااااااای مریم چقدر چاق شدی، که بلاخره عمیقا باور کردم عاقبت با سر تو تهدیگهای کارخونه ای افتادن میشه همینی که هستم.بعد از ماهها کشمکش با خودم بلاخره بی خیال غذاهای شرکتی که بسیااااار کارگر پسند است شدم و حالا منم و ظرف هویج و زیتون و از این جور جفنگیات که به عنوان نهار میل میفرمایم.
اشکال قضیه این است که به لطف رستوران نرفتن و میل کردن هویج جان در پشت میز، عالم آدم خبردار شده اند که من هویج خوار شدم و...
شما نهارتان را نوش جان بفرمایید. من هم هویجم را. راحت باشید. ترا خدا خودتون را اذیت نکنید.
سلام مریم جان
انقدردوست دارم سبک تعریف کردنت رو مختصر ومفید باادبیاتی خاص خودت
هربارمی خونمت از کم لطفیمه شاید گاهی کامنتی نمی ذارم
روزهای بی همسفر هم انشاله زودمیگذره
شاید بدباشه ولی شیطان وجودم میگه دوست دارم من هم چندروزی بی همسر باشم وازتنهایی برای تجدید قواعاطفی استفاده کنم
تنها تلاشم جهت اضافه نشدن بیشتروزن کمترکردن نیم پیمانه از برنج شام بوده وبس
ناهاررژیمی نوش جان به امید وزن دلخواه
سلام.
دلبندم کامنت گذاری اختیاریه، شما راحت باش.
برنج! شام! نوش جانتان. من هگر شام بخورم فیل میشم.
البته در حال حاضر هدف خیلی کاهش وزن نیست، بیشتر جلوگیری از انفجار هست.
گاهی به حرف شیطان گوش کن. خوبه، مفیده.
نهار کجا بود، منم دارم پشت میزم به عنوان نهار سوپ میخورم
نوش جانتان
البته سوپ نسبت به هویج قیافه نهارانه تری دارد